دامون

وب شخصی

دامون

وب شخصی

۳۶ مطلب در آذر ۱۳۹۰ ثبت شده است


پیش درآمد اول

پیش درآمد دوم

 

« در باب این که ایران سنتی است یا مدرن، می توان سه نکته گفت: اول این که ممکن است انسان هایی مدرن باشند، ولی خودشان به مدرن بودنشان اشعار نداشته باشند. همین طور که ممکن است انسانی سنتی باشد، ولی خودش اشعاری به سنتی بودنش نداشته باشد. در واقع آگاهی به مدرنیته غیر از مدرنیته است، همان طور که آگاهی به سنتی بودن غیر از خود سنتی بودن است.

نکته دوم این که در مورد کشورهایی مثل ایران واقعا نمی توان گفت ما سنتی هستیم یا مدرن. یعنی هنوز همه چیز در کنار هم به چشم می خورد. یادم می آید در سال اول پیروزی انقلاب، آقای دکتر علی محمد حق شناس، استاد زبان شناسی دانشگاه، کتاب کوچکی منتشر کردند که خیلی هم جالب بود به نام دیالکتیک بازگشت –اگر اشتباه نکنم- و در آن جا همین نکته را متذکر شدند که ما ایرانی ها همزمان در همه عوالم زندگی می کنیم. مثلا ما ایرانی ها سوار ماشین می شویم که دستاورد مدرنیته است، ولی ماشینمان را هر جا هوس کردیم، پارک می کنیم و کاری نداریم به این که پارک کردن در آن جا مجاز است یا نه، مشکلی به وجود می آورد یا نه؟ چون طرف سوار ماشین است، ولی طرز فکرش، طرز تفکر الاغ سواری پدرش است. پدر او هر جا از الاغ پیاده می شد، میخ طناب الاغ را همان جا فرو می کرد و می رفت دنبال کارش؛ بعد هم می آمد و میخ را می کشید و سوار می شد و می رفت. این فرد در واقع به لحاظ تمدنی، تمدن مدرن را قبول کرده، ولی از لحاظ فرهنگی هنوز سنتی است.

در این جا یک نوع تاخیر فرهنگی وجود دارد. ایشان می خواستند در آن نوشته بگویند که این چیزها برای ما مشکلاتی ایجاد می کنند و ظاهرا در بیست سال بعدی هم نظرشان تایید شد. ما نمی توانیم بگوییم مدرنیست یا سنتی هستیم، من افرادی را می شناسم که سنتی ترین مظاهر سنت را در کنار مدرن ترین مظاهر مدرنیته دارند.

نکته سوم این که به نظر می رسد در کل جهان، سنتی زیستن در حال تضعیف و مدرن زیستن در حال تقویت است –فعلا به پست مدرنیسم کاری نداریم- »

 ملکیان،مصطفی، اومانیسم در ساحت انسان متجدد، ماهنامه آیین، شماره 22 و 23، ص 55 - 56

 

این پیش درآمد استاد ملکیان، مقدمه ی کاملی است برای حرف کوتاه من. حرفی که در ادامه اخلاق و ابژه سازی است که در اینجا با بحث مدرن و سنتی گره می خورد. این که اکنون و در شرایط فعلی، هستند انسان های محترمی که دغدغه دارند، درد دارند، اما چند مورد در آنها می لنگد: کسانی که در برخورد با دیگران بدون سابقه قبلی در پیش خود پیش فرض هایی دارند، مثال هایش ساده است؛ شهرستانی بودن، چهره، عقیده ای، جمله ای و بیشمار موارد دیگر. این نیز نوعی ابژه سازی افراد است که ذکر شد. پس از تداخل و برخورد های اجتماعی این اشخاص دچار مشکل می گردند و اگرچه در ظاهر اجتماعی و انسان دوست دیده می شوند اما در پس زمینه ذهنی شان درگیری و کشمکش های متعددی با این و آن دارند که گاهی نیز بروز می کند. و به جای مرهم درد و زخم دیگران بودن خود نیشتر می شوند. این پیش فرض و ابژه سازی از نظر من ریشه در نگاهی سنتی و نقص در شناخت جهان پیرامون دارد. حال این انسان مدرن ما که برای تغییر خود و دیگران و پیشرفت رنج می برد غافل است از سنتی بودن نهان خویش. با پوشش و حرف های کپی شده از این و آن کتاب کسی مدرن نام نمی گیرد، تغییر در جایی دیگری باید روی دهد. حرف بسیار است. باقی بماند. اما سنتی های مدرن و مدرن های سنتی – شاید مانند خود من- زیادی داریم.

 

.................................................................................

پ.ن1: از معدود ضرب المثل هایی که می پسندمشان : " یه سوزن به خود بزن یه جوال دوز به بقیه". مستثنی نیستم.

پ.ن2: نمی دانم ربطش چیست اما یک عکس چند هفته ای است منتشر شده که خانمی چادری دست به دست پسری در خیابان است. باز نمی دانم این عکس کشف تازگی هاست یا نه، اما دیدن این عکس در وبسایت و وبلاگ دوستانی که تفکر مدرن و هنری دارند خود تایید دیگری بر سخن استاد ملکیان و مدرن سنتی و سنتی مدرن ما است.


عکس ها شاید تزیینی باشند!

The Descent of the Modernists
(from E. J. Pace, Christian Cartoons, 1922)


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

یکی از عوامل سالم ماندن همچنانی من این گروه است و شاید بشود گفت: موسیقی است.

"پشت سر من راه نروید، من رهبر نیستم؛ پیشاپیش من راه نروید، من پیرو نیستم. فقط درکنار من گام بردارید و دوستم باشید."

 

آلبر کامو

ترجمه: عباس مخبر


.................................................

پ.ن: ندانستن ها و تعصب های من و تو تمامی ندارد.


 

فهم صلح آمیز و فهم خشونت آمیز از دین

گفت و گو با مقصود فراستخواه

 

آیا بنیادگرایی های دینی در عصر جدید، در خود دین ریشه دارند یا نوع خاصی از قرائت ایدئولوژیک تمامیت خواهانه از دین هستند؟

کسانی معتقدند بنیادگرایی دینی مثلا در یک دین خاص ریشه دارد، برای نمونه می توان به میرفطروس اشاره کرد. او معتقد است ریشه بنیادگرایی اسلامی و فجایعی مانند 11 سپتامبر را باید در خصلت تعالیم اسلام جستجو کرد. او برای توجیه مدعای خود به تکرار حکم "قتال" در قرآن کریم اشاره می کند و نتیجه می گیرد که در این کتاب، گرایش به خشونت و تهدید و قتل و ارعاب وجود دارد. اما به نظر بنده مدعای وی (البته تنها برای نمونه به او اشاره کردم) هم در کبرای استدلال، محل ایراد است و هم در صغرای آن. نخست به ضعف کبروی قضیه اشاره می کنم: این که خود یک دین منشا بنیادگرایی باشد، ناشی از نوعی "ذات باوری" است و ذات انگاری در جای خود از نظر منطقی مورد انتقادات جدی قرار گرفته است. ادیان، هم بر حسب خاستگاه های اولیه و سپس تطور تاریخی و حتی جغرافیایی خود و هم بسته به شرایط جامعه و فرهنگ و وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی پیروانشان، با کارکردهای متفاوت یا حتی متضادی ظاهر شده اند، به تعبیر هیوم در مقام یک فیلسوف دین، "مهم تر از این یا آن دین، وضع پیروان دین هاست"؛ چنین است که بهترین دین ها هم به دست مردمانی که گرفتار چرخه ی معیوبی از ساختارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نامطلوب شده باشند، با بدترین عقاید و اعمال ظاهر می شوند.

از سوی دیگر دانش "هرمنیوتیکس" به ما نشان می دهد که چگونه هر متن، گرسنه ی انواع معناهاست؛ بالاخره این مردم هستند که گزاره های متون دینی خود و حتی نصوص آن را چنین و چنان می فهمند، این فهم می تواند آزادمنشانه و صلح آمیز یا تمامیت خواهانه و دگرستیزانه باشد، هر چند تفسیرهای نیز یکسره فاقد منطق و قواعد "میان-ذهنی" نیستند و مشمول هرج و مرج و نسبیت مفرط نمی شوند، اما به هر حال در حد زیادی متنوع و متکثر هستند.

آیا منظور شما این است که در خود ادیان تا آن جا که به موضوع خشونت مربوط می شود، هیچ تفاوت واقعی وجود ندارد؟

چرا، تفاوت هایی هست، من منکر این حقیقت نیستم که میان ادیان و شرایع، واقعا تفاوت هایی وجود دارد، هر چند این تفاوت ها هم تا حد زیادی از وضعیت و شرایط ظهورشان و تکوین اولیه و تاریخی شان نشات می گیرد، ولی به هر حال، در متون و تعالیم برخی از آنها استعداد تفاسیر خشونت گرایانه و تمامیت خواهانه زیاد و در برخی اندک است. برخی، حجم شرعی بسیار و برخی، حجم شرعی کمی دارند، برخی پیامبران مانند پیامبر اسلام به اقتضای شرایط اجتماعی و سیاسی دوره ی بعثت و در جزیره العرب فاقد نظامات حقوقی مدون، مدینه ای را تشکیل داده اند، حکمرانی داشتند، با جنگ و اختلافات سیاسی درگیر می شدند و به قوانین سیاسی نیاز داشتند. نبوت آن حضرت با مقتضیات خاص زمامداری و اتفاقات مربوط به آن دوره درآمیخته است، ولی برای بعضی مانند حضرت مسیح، چنین مقتضیاتی نبوده است، ایشان در جایی مبعوث شدند که نظامات حقوقی و سیاسی مشخصی داشت و کار اصلی ایشان با زمامداری در نیامیخت، به همین دلیل صرفا رسالت معنوی خود را دنبال کردند و بیشتر به محبت فراخواندند. در نتیجه با دو نوع دین شناسی مواجه می شویم و همین طور است سایر ادیان که (با همه اشتراکات) هر کدام ویژگی های خود را دارند و در ساخت تعالیم آن ها تفاوت هایی هست. در عین حال، این مانع از آن نمی شود که از اسلام قرائت آزادمنشانه و برعکس از مسیحیت قرائت بنیادگرایانه صورت نگیرد و در تاریخ معاصر هر دو مورد قرائت را مشاهده می کنیم.



به این ترتیب، به نظر شما هر دینی هم مستعد فهم صلح آمیز و هم مستعد فهم خشونت گرایانه است؟

اجازه بدهید مثال روشنی بزنم. در دین بودایی، استعداد آلوده شدن به برداشت ها و گرایش های خشونت گرایانه بسیار اندک است، چون مفهوم صلح و آشتی در تعالیم بودا، وضوح بیشتری یافته است، با وجود این، در میان پیروان بودا نیز گروه هایی در ژاپن و جاهای دیگر هستند که میل به دیگر ناپذیری و افراط گرایی دارند و حتی دیگر بودایی ها را بدعت گذار می دانند. در این جا هم ملاحظه می کنیم که وضعیت و شرایط پیروان ادیان، در فهم و گرایش های دینی آنان نقش دارد.

دین بودایی که بنا بر خصوصیات غالبش، دینی غیرسیاسی است، گاهی بر حسب مقتضیات با سیاست درآمیخته می شود، آن هم به دو شکل کاملا متفاوت دموکراسی خواهانه و ضد دموکراتیک. حالت اول را در برمه می بینیم که طی دو دهه اخیر نظامیانی بر آن حاکم شده اند که دموکراسی خواهان را سرکوب می کنند و نام کشور را به میانمار تغییر می دهند. در برابر آن ها، راهبان بودایی، نوعی جنبش مدنی آزادیخواهانه راه انداخته اند. حالت دوم را در سریلانکا (جزیره سابق سیلان) می بینیم که بودیسم ابزاری برای حذف تامیل های هندو از این سرزمین سده است. پیش تر هر یک از دو قوم بودایی و هندو در این سرزمین حقی داشتند و با هم تقسیم قدرت کرده بودند، اما در طی چند دهه اخیر، در آن جا نوعی بودیسم افراطی شکل گرفته که که نه تنها حقوق شهروندی تامیل ها را نادیده می گیرد، بلکه به خشونت های وحشتناک و قتل عام آن ها دست می زند. در این نوع بودیسم، اعتقاد بر این است که بودا این سرزمین را به بودایی ها سپرده و از آنان خواسته است هویت بودایی آن را حفظ بکنند. حتی در قانون اساسی  هم تنها مذهب رسمی کشور را بودایی اعلام کرده اند.

 

.............................................................

فهم صلح آمیز و فهم خشونت آمیز از دین، گفت و گو با مقصود فراستخواه، ماهنامه آیین، شماره 22 و 23، شهریور و مهر 1388، ص64-65



 

هر انسانی سلسله مقدوراتی دارد، یعنی هر فرد انسانی قدرت انجام یک سلسله کارهایی را دارد که آن را دایره مقدورات فرد می نامیم. منظور از قدرت انجام یک سلسله کارها، یعنی ساختار جسمانی و روانی و ذهنی این شخص امکان انجام دادن کارهای خاصی را در اختیار او می گذارد. دایره دومی هم برای فرد انسانی تصور کنید که آن هم دایره ماذونات شخص است، یعنی دایره کارهایی که شخص به خود اجازه و اذن می دهد که آن ها را انجام دهد. پس برای هر فرد انسانی، دو دایره قابل تصویر و ترسیم است. یک دایره مقدورات او (کارهایی که قدرت انجامشان را دارد؛ و نه جسمش، نه ذهنش و نه روانش مانع انجام آن ها نمی شوند) و دیگری دایره ماذونات (دایره کارهایی که فرد انسانی به خود اجازه می دهد آن ها را انجام دهد) حال بر اساس تعریف من، انسان اخلاق انسانی است که دایره ماذوناتش، ولو به اندازه ی ناچیز، از دایره مقدوراتش کوچک تر باشد. این یعنی کارهایی هست که این انسان، در عین این که قدرت انجام دادنشان را دارد، اجازه انجام آن ها را به خود نمی دهد. بنابراین اگر دایره مذونات فردی در داخل دایره مقدورات قرار گرفت، ما با یک انسان اخلاقی مواجهیم. البته هر چه انسان اخلاقی تر می شود، دایره مذوناتش تنگ تر و تنگ تر می شود. ازاین راه است که می فهمیم چه انسانی اخلاقی است. اما اگر دایره ماذونات انسانی درست بر دایره مقدوراتش منطبق باشد دیگر انسان اخلاقی شمرده نخواهد شد. البته شکی نیست که حالت سومی متصور نیست. یعنی امکان ندارد که دایره ماذونات بزرگ تر از دایره مقدورات باشد، چنین حالتی محال عملی است.

...

 

...............................................................

ملکیان، مصطفی، جامعه اخلاقی انسان اخلاقی، ماهنامه آیین، شماره سیزدهم و چهاردهم، خرداد 1387، ص 17-18



من چنین قضاوت می کنم که معنای زندگی ضروری ترین مسایل است. حال چگونه باید بدان پاسخ داد؟

من از مطالعه درباره ی آن کسانی که خود را مواجه با مرگ می کنند و آنهایی که هوس زندگی را ده برابر افزون می دارند، درمی یابم که احتمالا دو نوع اندیشه هست. یک از آن لاپالیس1 و دیگری از آن دن کیشوت. این تعادلی است از وضوح و شور شاعرانه ای که می تواند در یک زمان بما اجازه ی دست یافتن به تأثر و روشنی را بدهد.

در موضوعی بدین حقارت و سرشار از هیجان، منطق علمی و کلاسیک باید جا خالی کند. این موضوع با حالت روحی حقیری ادراک می شود که در یک زمان باعث ظهور عقل سلیم و عاطفه و علاقه می گردد.

هرگز خودکشی را جز بسان یک پدیده ی اجتماعی توضیح نداده اند. برعکس در اینجا موضوع شروع رابطه میان اندیشه ی انفرادی و خودکشی مطرح است. چنین حرکتی در سکوت قلب بعنوان یک عمل بزرگ تمهید می شود که خود انسان هم آن را نمی بیند. یک شب گلوله یی شلیک می کند یا در آب غرق می شود.

از یک نفر مباشر املاک مستقلات که خودکشی کرده بود، برایمتعریف کردند که پنج سال پیش دخترش را از دست داده بود و در ظرف این پنج سال بکلی عوض شده بود. این ماجرا او را به تدریج تحلیل برده بود.

صحیح تر از این کلمه ای نمی توان انتظار داشت. شروع به فکر کردن، شروع به تحلیل رفتن تدریجی است. اجتماع در این مورد کاری از دستش برنمی آید. کرم در قلب خود انسان است باید این بازی زودگذر را دنبال کرد و فهمید: این بازی که در مقابل هستی گریزان از نور، روشن نگری را به همراه می برد.

...

.........................................................

1- سردار فرانسوی که در نبرد پاریس 1525 به قتل رسید، به افتخار وی سربازانش سرودی ساختند با چنین مضامینی: «یک ربع قبل از مرگش هنوز به حال حیات بود.»

افسانه سیزف، آلبر کامو، علی صدوقی، م.ع.سپانلو، نشر دنیای نو، تابستان 82، ص 51-52

 

پ.ن1: مطالب کتابها به دلیل رعایت حق کپی رایت به صورت بخش بخش اما مرتبت ارائه می شود.


 

شاید نظرم اشتباه باشد اما؛ وقتی که یک فرد-انسان- در برخورد با فردی دیگر در امور مختلف رو به ابژه سازی بیاورد و  آن فرد را در قالب یک ابژه و خیال خود دربیاورد و به داستان سرایی ذهنی و خیالی خویش بپردازد روزی به نفرین و کینه می رسد. خارج کردن آدمیان از آنچه که هستند و قرار دادن آنها در سرزمین عجایب خود و ابژه ساختنشان مهری بر ناکامی شخصی و اجتماعی است. شاید قهرمان سازی/پروری ها از همین جا نشات می گیرد. نه همینطور است، -ذکر شده- که اینگونه بوده که مردمان، ضعف خود را در قهرمان برطرف ساخته اند. پس از ابژه کردن یک نفر، مرحله تداوم و غرق در دنیای ساختگی روی می دهد و موجودیت به طور کامل درگیرش می گردد و هنگامی چشم ها سوژه را جای ابژه ببینند و عینیت آدمی خود را بروز دهد، کاخ ساختگی فرو می ریزد.

آدم ها را در عینیتی که هستند باید شناخت نه در ذهنیت شخصی خود، محو در دیگری شدن انتحار است.

 

.........................................................

پ.ن1: نمی دانم ربط یا تناقضش در چیست ارتباط این ها با برخورد کانت با مسائل *نسی، که چون در این مسئله فرد در حد شی و ابزار فروکاسته می شود و انسانیت دور می افتد کانت مخالفت می کند.

پ.ن2: استفاده از "شاید" در تمام دست نوشت هایم زیاد است چرا که شک از بنیان های من است. که شاید روزی حرفم نقض شود.

بعد.ن: مانند همیشه فراموش کردم بخشی از متن را. در مورد پیش فرض قرار دادن در ذهن خود در مورد کلمات خاص یا چهره و غیره در برخورد با دیگران، به خصوص برای کسانی که داعیه دلسوزی یا درد دیگری دارند. باشد برای باری دیگر.


آملیا:   (با کنجکاوی) خوب، چه طوری ازت خواست؟

آنگوستیاس:   خیلی ساده، گفت: «می دانی که من چشمم دنبال توست. من احتیاج به یک زن خوب و تربیت شده دارم، و این زن تو هستی ... امیدوارم موافق باشی.»

آملیا:   این حرف ها مرا ناراحت می کند!

آنگوستیاس:   مرا هم ناراحت می کند، ولی آدم باید تحمل کند دیگر!

پونسیا:   چیز دیگری هم گفت؟

آنگوستیاس:   آره، همه اش او حرف زد.

مارتیریو:   تو چی؟

آنگوستیاس:   من نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. قلبم داشت از توی دهنم می آمد بیرون. اولین باری بود که شب با یک مرد تنها بودم.

ماگدالنا:   و آن هم چه مرد قشنگی.

آنگوستیاس:      قیافه ش بد نیست!

پونسیا:   این چیزها بین آدم هایی پیش می آید که چیزکی از راه و رسم دنیا سرشان می شود. بلدند حرف بزنند و دستی تکان بدهند. اولین دفعه ای که شوهرم، اواریستو دِ کولورین آمد دم پنجره ی من ... هاه! هاه! هاه!

آملیا:   خوب چه شد؟

پونسیا:   خیلی تاریک بود. دیدم که دارد می آید و موقعی که رد شد، گفت «شب بخیر» و من هم گفتم «شب بخیر». آن وقت هر دو تامان بیش تر از نیم ساعت ساکت بودیم. عرق از سر تا پام جاری شد. آن وقت اواریستو هی آمد نزدیک تر، طوری که انگار می خواست از میان میله های پنجره خودش را با فشار رد کند، و با صدای خیلی آهسته گفت: «بیا جلو، بگذار لمست بکنم!»

همه می خندند. آملیا بر می خیزد، می دود و از میان در نگاه می کند.

آملیا:   اوه، من خیال کردم مادر دارد می آید!

ماگدالنا:   چه کارمان می تواند بکند!

به خنده ادامه می دهند.

آملیا:   هیس س س! صدامان را می شنود.

پونسیا:   بعدا خیلی با نجابت رفتار کرد. به جای این که به فکر دیگری بیفتد، کارش شد پرورش پرنده، تا وقتی که مرد. شما شوهر نکرده اید، ولی خوب است بدانید که مرد دو هفته بعد از عروسی رختخواب را ول می کند و می چسبد به سفره و بعد سفره را ول می کند و می چسبد به مشروبخانه، و زنی که از این وضع خوشش نیاید، کارش این است که یک گوشه بنشیند و گریه کند تا بپوسد.

آملیا:   و تو با این وضع ساختی؟

پونسیا:   می دانستم چه طوری از پسش بربیایم.

مارتیریو:   راست است که گاهی وقت ها کتکش می زدی؟

پونسیا:   آره، و یک بار هم نزدیک بود یکی از چشم هایش را دربیاورم!

ماگدالنا:   همه ی زن ها باید این طور باشتد!

پونسیا:   از این لحاظ من مثل مادرت هستم. یادم نیست یک وقت شوهرم چی به من گفت، که من همه ی پرنده هاش را کشتم ... با دسته ی هاون!

می خندند.

 

................................................................

خانه ی برناردا آلبا، فدریکو گارسیا لورکا، محمو کیانوش، تهران، نشر قطره، 1388، ص 44-46



Durham Shoestring Performers -2006


The House of Bernarda Alba-2001



The House of Bernarda Alba-2008


...

جامعه مدنی در این تلقی سه ویژگی دارد:

1)جمعیت یا جماعتی است با هویتی مشترک، یعنی منفرد نیست و دانه های شنی لایه زیرین جامعه در این لایه یا فضا به هم متصل شده و تپه ای را به وجود آورده اند. این اتصال می تواند بنا به دلایل مختلفی صورت گیرد و ملامت چسبنده بین دانه ها را دلایل گوناگونی تشکیل دهد مانند عوامل سیاسی، مذهبی، هنری، صنفی، زیست محیطی، حقوق زنان، حقوق کودکان، نفی تبعیض نژادی، حقوق مهاجران، حقوق قومی، حقوق شغلی و حرفه ای و ... . هر جمعیتی نیز "هویتی مشترک" – حداقل در رابطه ای که با یکدیگر جمع شده اند – دارد.

2) مستقل است، یعنی به دولت وابسته نیست. پس احزاب دولتی یا نهادهایی که به نوعی به دولت و قدرت سیاسی و زیر مجموعه های آن وابسته اند، در جامعه مدنی نمی گنجند.

3) داوطلبانه است، یعنی دلیل تشکیل آن جمعیت را صرفا هویتی مشترک (فکر و احساس و منافع) تشکیل می دهد و افراد به صورت خودجوش و آزادانه در آن قرار می گیرند. بنابراین انجمن ها و تشکلاتی که به طور فرمایشی و یا با اعمال نفوذ دولت و قدرت تشکیل می شود جز جامعه مدنی نیستند.

...

در تلقی دوم این " جامعه مدنی " جامعه "متمدنی" است که در آن مردم و جامعه از وضع طبیعی خارج شده و براساس خرد و توافق جمعی، قرارداد اجتماعی، شفافیت اجتماعی و قانونمداری، یکسانی همگانی در برابر قانون، توزیع قانونمند قدرت و ... پیش می رود و مشروعیت قدرت بر " حاکمیت ملی" استوار است و روش های حل منازعه جمعی بر زور و سلطه استوار نیست. در ادبیات سیاسی گذشته به این جامعه، جامعه دموکراتیک گفته می شد و به نظر می رسد واژه جامعه مدنی در ادبیات سیاسی رایج کنونی همان معنی را مراد می کند.

در تلقی دوم ، جامعه "مدنی"، منسوب به مدینه (جمعیت مدینه یا جمعیت شهری) بودن و نه منسوب به دولت بودن را می رساند و مفید معنای "غیر دولتی" است.

 

ادامه دارد...

...........................................................................

جامعه مدنی به زبان ساده، رضا علیجانی، انتشارات قلم، تهران، 1388، ص9-11

 

پ.ن1: تایپ و گذاشتن این مطالب از این پس تلاشی برای کتاب خوانی و مفیدخوانی است.

پ.ن2: مطالب کتابها به دلیل رعایت حق کپی رایت به صورت بخش بخش اما مرتبت ارائه می شود.

پ.ن3: قسمت های پررنگ از خود کتاب است.

پ.ن4: دوستان رهگذر، جایی مطالب را اگر ذکر کردید در پیش خود نامی از اینجا هم ببرید، دیگر توقعی نیست. پایدار باشید.