دامون

وب شخصی

دامون

وب شخصی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلمی کوتاه در مورد» ثبت شده است

انگار هر قدر پیر شود، همان قبلی ست، همان آدم گذشته، همان احساسات!

و چشم ها.



The Secret in Their Eyes

خواستم بنویسم، که زلزله لرازندمان. خواستم از خیلی چیزها بنویسم اما پخش شدند و شاید هم گم.

خواستم از "به روایت یک شاهد عینی" بنویسم و از تاثیرگذاریش و چند عکس به خصوصش، مانند آنجا که خالق آثار، فرزند شریعتی را در صحنه و عکس روایت مرگ وی در آغوش گرفته . از سوال جالب سوسن شریعتی که: » این که حالا ما از تصویر کردن مرگ شخصیت های بزرگی که هرکدام قسمتی از تاریخ ایران را رقم زدند آن هم به این شکل- یعنی کالای لوکس نمایشگاهی-  چه قصدی داریم؟» بنویسم،  از بدیع بودن یک کار و هنر در جامعه‌ی حال خودمان بنویسم که چطور بعضی از ما وقتی از چرایی کار خبر نداریم زود جبهه گرفته و به خیال می پنداریم این عکس ها تقلبی یا فوتوشاپی! هستند. ننوشتم ، درست نمی دانم چرا!

خواستم از نزدیک یکسال با من بودن آهنگ "شال"  گروه The Ways بنویسم که چرا یکسال مرا با خود کشیده، ننوشتم، شاید چون خواندم که این گروه شاید دیگر نباشد و از هم بپاشد!

خواستم از ...

دیگر یادم نمی آید چی بودند، اگر این ترافیک ذهنی گذاشت می نویسمشان.

 

پ.ن: اما عکس روایت مرگ شریعتی و فرخی یزدی وشهید ثالث، من را گرفت و شاید هم بغض بود. نمی دانم!



ب.ن: عکس بی ربط



برای مالاها یوسفزی، که من یک نفر را شرمنده کرد با زندگیش.




شاید کیشلوفسکی نگاه زنان فیلم هایش را بار اول در نگاه تو دیده باشد !

Monica Vitti

تنها

کویر است

که معنای تنهایی را می‌فهمد.

 

 

 

نزدیک سه ساعت بر بالای یکی از تپه‌های کویر بنشینی منتظر طلوع آفتاب. غروب ماه را ببینی و آمدن ستاره‌ها و "شب سکوت کویر" برایت معنی شود. باد و صدایش بپیچد درون تنت. ستاره ها هم کم کم محو شوند، آسمان رو به آبی شدن رود و وقتی چشم دوخته‌ای منتظر به انتهای کویر و جهان، سرخی آفتاب ابرهای تنهایی که در آسمان مانده‌اند را مال خود می‌کند و آخر نوبت به خودش می‌رسد، به آفتاب، به طلوع.

کویر شهداد/ هفتم مهر نود و یک

و شکارچی‌یی مهربان پیش می‌آید مسلح به گلِ سرخ.

 

ریچارد براتیگان

ترجمه: مهدی نوید

به نظرم نه خیر است و نه شر

 

فکر می‌کنم آن‌ها گه‌گاه ما را تماشا می‌کنند،

از جلو، از عقب، از کناره‌ها.

آن چشمان کینه‌توز مرغان

مهیب‌تر از آب‌های متعفن غارها،

بدکار چون چشمان مادری مرده بر چوبه‌ی دار،

لزج چون ژلاتینی که لاشخورها بلعیده‌اند.

 

فکر می‌کنم باید بمیرم

با دستانی مدفون در گل‌آبه‌ی جاده‌ها

 

فکر می‌کنم اگر پسری از من زاده شود

تا ابد نظاره‌گر هیولاهایی خواهد ماند که شامگاهان باهم آمیزش می‌کنند.

 

لوئیس بونوئل/ بونوئلی‌ها/ ترجمه شیوا مقانلو/ نشر چشمه

عکس:

Belle de Jour

Directed by Luis Buñuel

یک راست می روم سر اصل مطلب، اگر کسی چون فروغ فرخزاد زندگی‌اش روی دیگری داشت و شاید به تبع در روح شعریش تاثیر می‌گذاشت، بخش عمده‌ای از زنان ما نگاه دیگری نداشتند!؟ شاید عجیب و خنده‌دار به نظرتان برسد اما کمی تامل می‌خواهد. فروغ اشعارش از درون روح رنجیده‌اش برخاسته‌ و این رنج‌ها بیشتر به دلیل مسائل شخصی وی بوده است، چه در زمان قبل ازدواج با پرویز شاپور و چه بعد از آن، یعنی هم در خانه پدری و هم بعد که همه در جریان هستند و آخر هم که فراق فرزندش او را پیر کرد. قصد موشکافی متهورانه زندگی شاعری چون فروغ نیست که کاری در سطح شاعران پایتخت‌نشین به هیچ‌جا نرسیده است که هرچند سالی یکبار زندگی فروغ را بر سر نیزه می‌زنند تا جا پایی باز کنند، هدف طرح این موضوع است که در بخشی از زنان جامعه ما آنان که سری در کتاب و فکر دارند، کسانی هستند که به جمله ای فغان برمی‌آورند که آی حرف دل مرا زد بهمان را زد و این تنها اشعار فروغ نیستند که  دچار کج‌فهمی شده‌اند و داروی تشدید افسردگی زنانه، از بازیگر تا کارگردان و نمایشنامه نویس و حتی افراد معاصری که توانش ادبی بالایی دارند نیز بدین ترکیب دارویی افزوده شده‌اند. کسی که خود را در این گرداب مصرف‌کنندگی و آخ و ناله‌های مجازی فرو برده مگر تنها با خشکسالی و اتمام گرداب نجات یابد، چراکه خود ناتوان‌تر از آن است.

پ.ن1: امیدوارم سب رنجش کسی نشده باشم، تنها حرفم این است تا به کی هنر و ادب و حتا فلسفه اینجا باید مصرف‌کننده باشد و بار نقل قول را جابه‌جا کند.

پ.ن2: خسته ام/...


عکس کاملا نامربوط:

One Flew Over the Cuckoo's Nest

Directed by Miloš Forman

مدتی به این فکر می کنم من که نوشته هایم را در نمایشنامه می ریزم و گاهی در شعر یا فیلم، و تا مدتی دیگر وبسایت شخصی ام آماده می‌شود، زنده نگه داشتن این وبلاگ دلیلش چیست؟! وقتی نه متن و نه شعری در اینجا می‌گذارم و هر از گاهی به نقل قولی بسنده می کنم، دیگر دلیل بودن وبلاگ شخصی چیست؟! نه رغبتی دارم به نوشتن نمایشنامه هایم در اینجا (به دلایل مختلف) و نه دیگر نوشته هایم، حتی دستم به آپلود کردن کارتون‌هایم در اینجا نمی رود(لعنت به صنعت شگرف کپی ‌برداری و نقض حق مولف)، در عکس هایم نیز شاید چون به زیبایی شناختی متدوال نمی پردازم و به گونه‌ای عکاسی گوتیک در شهر علاقه دارم زیاد مورد پسند مخاطب قرار نمی ‌گیرد. اما تنها به امید دو، سه دوستی که سر می زنند همچنان اینجا را نگه دارم. پس این تهی و هیچ بودن وبلاگ را بر من ببخشایید.


وقتی نخواهم چیزی را نقاشی کنم، از آن عکس میگیرم و وقتی نتوانم عکس بگیرم آن را نقاشی می‌کنم.

 

من ری

ترجمه: نگین شیدوش