کوهِ انسانی
«فوسی» ( با بازی گونار جانسون) در فرودگاه کار میکند و یکی از کارگران بخش بارگیری پرواز است، ازدواج نکرده و با مادرش در خانهای کوچک زندگی میکند. سرگرمیهای خاص خود را دارد مانند بازی مینیاتوری نبرد جنگ جهانی دوم، که از دید دیگران آنها متعلق به دوران نوجوانی یک مرد هستند. اما فوسی بیتوجه به نظر دیگران زندگی خود را ادامه میدهد. یکنواختی زندگی او در رستورانی با غذایی ثابت و گوش دادن به رادیو با فرکانسی خاص و داشتن منظرهای دلخواه در شهر خلاصه میشود. در ایتدای فیلم با کمترین مکالمه تنها با نشان دادن موقعیتها شخصیتپردازی فوسی صورت میگیرد. در تولد 42 سالگی، فوسی از طرف مادر و نامزد ماردش کادوی تولد دریافت میکند، شرکت در جلسات آموزش رقص. از این مقطع فیلم وارد تغییرات زندگی فوسی میشود. باید گفت که فوسی روانپریش نیست و اختلال روانی هم ندارد او دچار نوعی معناباختگی است.
بعد از ارجحیت یافتن عقل و به کنار رفتن سنت و مابعدالطبیعه در قرن بیستم کمکم معناباختگی که از قرن قبل شروع شده بود ظهور پیدا کرد. این ظهور منجر به بحرانهایی نیز شد یکی از آنها به گفتهی «یورگن هابرماس» در ابتدای توضیح مدرنیته، بحران در مناسبات اجتماعی است که با بحرانهای دیگر تلفیق میشود: «از جمله مسایلی که بیش از همه به صورت «بحرانی» به تجربه درمیآید پیچیدگی روزافزون مناسبات اجتماعی است. همه اینها]بحرانها[ همراه است با تفکیک و تمایز در زیستجهان و همزمان سنتزدایی از زیست-جهانی که به نحو گیجکنندهای چهرهی آشنا، شفاف و اعتمادپذیر خود را، که زمانی همهی حوادث را در خود جذب میکرد از دست داده است.»1 مسیر فکری و دغدغه اکثر فلاسفه در قرن بیستم به سمت تامل در شکست- ظاهری- استیلای عقل و رها کردن انسان مدرن از بند بیمعنایی سوق پیدا کرد. معناباختگی فوسی با بیتفاوتی تلفیق شده است. فوسی در یکی از کشورهای اسکاندیناوی زندگی آرامی را دارد. او به محیط اطرافش بیتفاوت است. این بیتفاوتی نه نسبت به انسان ها چرا که فوسی حتی به دختربچهی همسایهاش و دیگران اهمیت میدهد. او یک کوه تماما انسانی است. بیحسی او به درخواستهای دیگران در شکل اجتماعی آن است.
همکاران فوسی در فرودگاه چند مرتبه او را مورد تمسخر قرار میدهند. چرا که فوسی از هنجار ضمنی موجود خارج است. او تا این سن رابطهی عاطفی با کسی نداشته و میلی به آن هم نشان نداده است. هنجار ساخته شده براساس درک مشترک منجر به خشونت در صحنهای میشود تا فوسی را درون هنجار مورد نظر بگنجاند و داخل چهارچوب مورد توافق اجتماعی قرار بدهد. «پییر بوردیو» در مورد این آزار افراد خارج از هنجار میگوید: «برای اندازهگیری نیروی این بداهت حصه شده میان همه]درک مشترک[، باید گزارشی از شهادت تعدادی از زنان که ما اخیرا از آنان، ضمن کاوشی در باب رنج اجتماعی، پرس و جو کردیم، ارائه کنیم. این زنان که خود را با هنجاری ضمنی که به موازات بالا رفتن سن فشار آن سنگینتر میشود، یعنی با هنجار ضرورت ازدواج و داشتن فرزند، تطبیق نداده بودند، از فشارهای اجتماعی فراوانی سخن گفتند که بر آنان اعمال میشود تا آنان را به قرار گرفتن در نظم، به مرتب شدن، به یافتن جفت و ساختن بچه ترغیب کند.»2 عکس این آزار، همکاران فوسی در کارخانهی بازیافت زباله که روسی زبان هستند-و شاید خارج از هنجارهای موجود آن کشور- برخورد متعادلی با او دارند.
سرانجام مرد چهل سالهی فیلم به سبب کلاس آموزشی عاشق میشود و میخواهد که تنهایی چهل ساله ی خودش را پشت سر بگذارد اما- این «اما» ست که فیلم را از قالب درونمایه تکراری خارج میکند- فوسی بعد از ورود «سیوفِن» (که سیوفن به معنا و نشانهی سعادت زناشویی و الهه عشق ازدواج نیز هست و به نوعی کارکرد کنایه در فیلم دارد) به دنبال تغییر در زندگی خود در قالب رایج جامعه و رابطه عاطفی با انسان دیگری میرود. اما سیوفن افسرده است. افسردگی که یکی دیگر از تبعات مدرنیته و انسان معناباخته است. سیوفن برخلاف فوسی به معناباختگی تن در داده است و گوشه گیری میکند تا حدی که شغل خود را به خطر میاندازد و حتی اگر فوسی به کمک او نمیآمد شاید خطر جانی نیز او را تهدید میکرد. سیوفن دچار اختلال در تصمیم گیری است همین اختلال سبب میشود که فوسی را از خود براند. فوسی علی رغم ابراز محبت فراوانی که دارد از این هنجار شکست میخورد و به علایق سابق خود برمیگردد و در تونل انتقال به هواپیما در صحنهی آخر فیلم دیده میشود. این مرتبه فوسی مسافر است. او تصمیم میگیرد به مصر برود. جایی که سالها در ابعاد مینیاتوری بر روی یک میز-در بازی مینایتوری جنگ جهانی- در خانه دیده است. میرود تا علاقه واقعی خود را از نزدیک ببیند. فوسی بر طبق هنجار خود ادامه زندگی میدهد. تغییر فوسی در فیلم حرکت او است. از مینیاتور(میکرو) به ماکرو تغییر وضعیت میدهد. دیدار با سیوفن و کار کردن به جای او در کارخانه بازیافت زباله و دیدن انسانها و موقعیتهای دیگر او را در آستانهی عمل قرار میدهد.
انسان مدرن بیش از هر دورهی دیگری درگیر روزمرگی و تبعات آن است. مادر فوسی در عشق دوره پایانی زندگی ناکام است. فیوسن شغل عوض میکند و افسردگی دارد. همکاران فوسی در فرودگاه دنبال سرگرمی هستند و در این بین تا پای آزار انسان دیگر نیز پیش می روند. به گفتهی هایدگر این سقوط انسانی تمایل انسان به فراموش کردن خود و آگاهی از خود است: «از نظر هایدگر سقوط سومین ساخت وجودی دازاین است. سقوط گرایش دازاین به فراموش کردن هست بودن یا اگزیستنس خود است. آدمی اغلب از رویارو شدن با امکانات و هست بودن سرباز میزند و تن به وسوسهی سقوط میدهد، و آن چنان با مسائل حقیر و وظایف پیش پاافتادهی زندگی روزمره دلمشغول میشود که تامل بر هست بودن خود را فراموش میکند.»3 این جملات به این معنی نیست که فوسی در فیلم به دنبال هست بودن خود به صورت علنی است. بلکه او به دنبال آرامشی است که نه در نزد مادرش و نه در محل کار پیدا نمیکند. او حتی از رابطه عاطفی با جنس مخالف که از منظر هنجار اجتماعی آرامش انسانی است خوشی نمیبیند. فوسی در انتها به این میرسد که خودش بهتر میداند چه عملی برای او بهتر است و به سفر میرود.
- یورگن هابرماس، جهانی شدن و آیندهی دموکراسی، ترجمه کمال پولادی، نشر مرکز
2- پییر بوردیو، نظریه کنش، ترجمه مرتضی مردیها، انتشارات نقش و نگار
3- یوسف اباذری، خرد جامعه شناسی، انتشارات طرح نو
اطلاعات فیلم:
کوهستان باکره
کارگردان: داگر کری
بازیگران: گونار جانسون، سیگورجی جارتنسون
- سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ق.ظ