دامون

وب شخصی

دامون

وب شخصی

خانه ی برناردا آلبا

جمعه, ۱۱ آذر ۱۳۹۰، ۰۱:۴۱ ق.ظ

آملیا:   (با کنجکاوی) خوب، چه طوری ازت خواست؟

آنگوستیاس:   خیلی ساده، گفت: «می دانی که من چشمم دنبال توست. من احتیاج به یک زن خوب و تربیت شده دارم، و این زن تو هستی ... امیدوارم موافق باشی.»

آملیا:   این حرف ها مرا ناراحت می کند!

آنگوستیاس:   مرا هم ناراحت می کند، ولی آدم باید تحمل کند دیگر!

پونسیا:   چیز دیگری هم گفت؟

آنگوستیاس:   آره، همه اش او حرف زد.

مارتیریو:   تو چی؟

آنگوستیاس:   من نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. قلبم داشت از توی دهنم می آمد بیرون. اولین باری بود که شب با یک مرد تنها بودم.

ماگدالنا:   و آن هم چه مرد قشنگی.

آنگوستیاس:      قیافه ش بد نیست!

پونسیا:   این چیزها بین آدم هایی پیش می آید که چیزکی از راه و رسم دنیا سرشان می شود. بلدند حرف بزنند و دستی تکان بدهند. اولین دفعه ای که شوهرم، اواریستو دِ کولورین آمد دم پنجره ی من ... هاه! هاه! هاه!

آملیا:   خوب چه شد؟

پونسیا:   خیلی تاریک بود. دیدم که دارد می آید و موقعی که رد شد، گفت «شب بخیر» و من هم گفتم «شب بخیر». آن وقت هر دو تامان بیش تر از نیم ساعت ساکت بودیم. عرق از سر تا پام جاری شد. آن وقت اواریستو هی آمد نزدیک تر، طوری که انگار می خواست از میان میله های پنجره خودش را با فشار رد کند، و با صدای خیلی آهسته گفت: «بیا جلو، بگذار لمست بکنم!»

همه می خندند. آملیا بر می خیزد، می دود و از میان در نگاه می کند.

آملیا:   اوه، من خیال کردم مادر دارد می آید!

ماگدالنا:   چه کارمان می تواند بکند!

به خنده ادامه می دهند.

آملیا:   هیس س س! صدامان را می شنود.

پونسیا:   بعدا خیلی با نجابت رفتار کرد. به جای این که به فکر دیگری بیفتد، کارش شد پرورش پرنده، تا وقتی که مرد. شما شوهر نکرده اید، ولی خوب است بدانید که مرد دو هفته بعد از عروسی رختخواب را ول می کند و می چسبد به سفره و بعد سفره را ول می کند و می چسبد به مشروبخانه، و زنی که از این وضع خوشش نیاید، کارش این است که یک گوشه بنشیند و گریه کند تا بپوسد.

آملیا:   و تو با این وضع ساختی؟

پونسیا:   می دانستم چه طوری از پسش بربیایم.

مارتیریو:   راست است که گاهی وقت ها کتکش می زدی؟

پونسیا:   آره، و یک بار هم نزدیک بود یکی از چشم هایش را دربیاورم!

ماگدالنا:   همه ی زن ها باید این طور باشتد!

پونسیا:   از این لحاظ من مثل مادرت هستم. یادم نیست یک وقت شوهرم چی به من گفت، که من همه ی پرنده هاش را کشتم ... با دسته ی هاون!

می خندند.

 

................................................................

خانه ی برناردا آلبا، فدریکو گارسیا لورکا، محمو کیانوش، تهران، نشر قطره، 1388، ص 44-46



Durham Shoestring Performers -2006


The House of Bernarda Alba-2001



The House of Bernarda Alba-2008


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • جمعه, ۱۱ آذر ۱۳۹۰، ۰۱:۴۱ ق.ظ
  • بهنام رضایی زاده

نظرات  (۴)

  • باغبان جهنم
  • سلام
    یکم - تحریک کننده برای تهیه و خوانش .
    سلام
    خوش به حال اونهایی که تئاترمیبینند
    ممنون از معرفی
    و خشونت جنس حساس.... خشونتی که عنصر نیست بلکه پدیده ای است، ترسناک.
    منم مثل باغبان ترغیب شدم به خواندنش
    همه ی بازیگراش زنن! باید جالب باشه دیدنش . . .
    پاسخ:
    اجرای ایرانش خبری ندارم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی