دامون

وب شخصی

دامون

وب شخصی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد فیلم» ثبت شده است

نگاهی به سریال بی‌باک   (Daredevil)

 

در همین ابتدا شاید سوال باشد چرا در این مجال به یک سریال کامیکس پرداخته می‌شود. آن هم وقتی سریال‌هایی مانند «بازی تاج و تخت»1 یا «خانه‌ی پوشالی»2 از پربیننده‌ترین و خاص‌ترین سریال‌های در حال پخش هستند. دلایل متعددی می‌توان برای این سوال آورد که هدف اصلی این نوشتار نیز پاسخ به همین سوال است که چرا سریال «بی‌باک»؟

شخصیت «بی‌باک» در سال 1964 توسط «استن لی» و «بیل اِورت» ساخته شدکه جزو شخصیت‌های مارول کامیکس است. شرکت «مارول» در سال 2003 نسخه‌ی سینمایی «بی‌باک» را با بازی «بن افلاک» ساخت که می‌توان آن را یک شکست کامل برای این شخصیتِ مارول دانست. اما در سال 2015 شرکت «مارول» با همکاری شرکت اینترنتی «نتفلیکس» اقدام به بازآفرینی این شخصیت کرد. «مت مرداک» (با بازی چارلی کاکس) وکیل جوانی‌ست که در کودکی بر اثر حادثه‌ای نابینا شده است. مرداک روزها با دوست نزدیکش «فاگی نلسون» به کار وکالت می‌پردازد و شب‌ها بر بام ساختمان‌ها گوش به زنگ است که در کدام نقطه‌ای شهر ظلمی در حال اعمال است و به کمک مظلوم می‌شتابد. تا اینجای کار این شخصیت نیز مانند اکثر شخصیت‌های مارول و به خصوص «بتمنِ» شرکت دی‌سی کامیکس است. اما آن چه که این سریال را با نمونه‌های مشابه‌اش متمایز می‌کند نوع پرداخت و روایت است.

نگاهی به فیلم «کوهستان باکره»


مردی چهل و دوساله و مجرد با مادرش زندگی یکنواختی را می‌گذارند، عاشق می‌شود و اتفاقات بعد از آن رخ می‌دهد. شایدپس از دیدن فیلم «کوهستان باکره» یا خواندن خلاصه‌ی فیلم این شرح مذکور به ذهن متبادر شود. داستانی تکراری که چندین بار دستمایه فیلمسازی قرار گرفته است. اما این همه‌ی ماجرا و نگاه به این فیلم نیست. فیلمی محصول کشور ایسلند که فضای سرد و برفی این کشور به اکثر صحنه‌های فیلم نیز رسوخ کرده است.




نگاه از سمتی دیگر به فیلم «ابد و یک روز»


بعد از گرفتن جوایز متعدد جشنواره‌ی فجر توسط فیلم «ابد و یک روز»، جریان نقدهای فراوان بود که جاری شد. نقدهایی که بیشتر از نقاط خوب و قدرتمند فیلم گفته‌اند. در این مجال قصد بر این است که نگاه از سمت دیگری به این فیلم شود. اگرچه شاید سطوری که از این پس می‌آیند عده‌ای را خوش نیاید اما در مقال نقد گفتن از ناگفته‌ها بسی شایسته‌تر از تعابیری چون «بر صندلی‌ها میخکوب شدن»، «بی‌نظیر و کامل» -که تنها از یک شعف لحظه‌ای برخاسته‌اند- است. این متن از چند منظر و بخش به فیلم نگاه می‌کند.

نگاهی به فیلم «یک جنگ»

روایت فیلم و درونمایه

فیلم «یک جنگ» یکی از نامزدهای بخش بهترین فیلم خارجی زبان جوایز اسکار امسال است. این فیلم ساخته‌ی "توبیاس لیندهولم" کارگردان دانمارکی است که سابقه فیلمنامه‌نویسی برای فیلمی چون شکار(2012) را نیز دارد. «یک جنگ» نگاهی به حضور ارتش دانمارک در جنگ افغانستان است. داستان فیلم حول زندگی فرمانده‌ی ارتش به نام "کلاوس پدرسن" در افغانستان و خانواده‌ی او در دانمارک می‌گذرد. تا میانه‌ی فیلم ما با خانواده‌ی کلاوس و خود او آشنا می‌شویم. همسر او در غیاب کلاوس از سه فرزند خردسال خود نگهداری می‌کند. از قسمت درگیری در منطقه‌ی تحت فرماندهی کلاوس فیلم به موضوع اصلی خود وارد می‌شود. یعنی تا قبل از این حمله، فیلم در حال مقدمه‌چینی برای بیننده است. این پیش‌موضوع با دو روایت موازی جلو می‌رود.


نگاهی به فیلم "ویرانه‌ی غمگین"


فیلم "ویرانه‌ی غمگین" (تباهی آبی) روایت ناگفته‌ها است. فیلمی که بیشتر از آن‌که بر محور گفت‌وگو استوار باشد بر رخدادهای کوچک و بزرگ و دادن اطلاعات به بیننده به صورت تدریجی است. فیلم شروعی شبیه "خانه‌ی خالی" ساخته‌ی "کیم کی دوک" دارد. البته این شباهت با گذشت دقایقی از فیلم رنگ می بازد. "دوایت" مردی حدود سی ساله است که در خانه‌های مردم در زمان غیبت آن‌ها از خانه استفاده می‌کند و شب‌ها در یک ماشین رها شده می‌خوابد. شاید چند دقیقه‌ی اول فیلم، بپندارید با فیلمی با موضوعی کلی مانند هدف زندگی روبرو شده باشید. اما با خبری که توسط پلیس به دوایت داده می‌شود به یکباره با دگرگونی در شخصیت مواجه می‌شوید. انگار که این فیلم به همان هدف زندگی می‌پرازد اما از جنبه‌ی دیگری، هدف زندگی شخصیت اصلی فیلم دوایت که "انتقام" است.



نگاهی کوتاه به فیلم "دریای درون"(The Sea Inside)

پیش نویس1: این یک نقد نیست.

پیش نویس2: اگر فیلم را ندیده اید مواظب متن باشید.

 

دریای درون کاری از آلخاندرو آمنه بار کارگردان فیلم دیگران(The Others)  است. فیلم در دسته شرح حال قرار دارد. روایت زندگی مردی به نام رامون سم‌پدرو (با بازی کاملِ خاویر باردم) است. کسی که از جوانی بر اثر یک سانحه فلج شده و تنها قادر به حرکت دادن گردن خود است و از آن زمان در روستا با پدر و خانواده برادرش زندگی می‌کند. روایت فیلم از روزها و ماه‌های آخر زندگی رامون شروع می‌شود، او سالهاست تلاش می‌کند تا دولت و اطرافیانش را راضی به اوتانازی کند و بگذارند او از این شرایط رها شود. در این میان موسسه‌ی پرونده وی را برای گرفتن مجوز دادگاه برای مرگ خودخواسته پیگیری ‌می‌کند که به تازگی توانسته‌اند وکیلی را راضی به پذیرش پرونده رامون بکنند.

با اینکه به خاطر شرایط رامون، فیلم بیشتر صحنه‌های خود را منوط به او و اتاقش باید بکند اما سیر روایی روان ِ آمنه بار، با موسیقی (که ساخته خود وی است) شما را در نبردی روحی پرت می‌کند. بیشتر فیلم‌هایی با مضامین مرگ و زندگی بیشتر حالت و نام معناگرایانه (بخوانید عارفانه و مثبت اندیشی مجهول دارند) اما آمنه بار که در کارنامه‌اش تلخی زندگی و قرابت با مرگ، خودی نشان می دهد در فیلم دریای درون نیز شخصیت فیلم نه به دنبال یافتن راهی برای زندگی بلکه راهی برای مردن است. او در شرایطی قرار گرفته که به گفته بخشی از دیالوگ‌های نخستین رامون قادر به پیمون فاصله ای کوتاه هم نیست، او حتا توان (جسمانی) کشتن خود را هم ندارد. نزدیک سی سال در این وضع بوده، درخواست او برای مردن از سر پوچ‌گرایی روشنفکرانه و یا شکست‌های دیگر نیست، چراکه وی از زندگی‌اش تا قبل از حادثه لذت می‌برده و با عشق زندگی می‌کرده است. که همین عشق و لذت هم موجب بی‌توجهی او و فلج شدنش می شود. در فیلم به خوبی از درون رامون باخبر می‌شویم، اگر او در پی خودکشی است، اما هربار که بیرون می‌نگرد خود را بر فراز جنگل‌های سرسبز و در ساحل با معشوق‌اش می‌بیند، معنای زندگی برای او چیز دیگری در نسبت به نظر اطرافیانش است. در قسمتی از فیلم که مناظره رامون با کشیشی که به دیدن او آمده‌است را می‌بینیم خود رامون می‌گوید: "زندگی که آزادی انسان را بگیرد زندگی نیست." او زندگی را دوست دارد، اما نه با این شرایط. فیلم بازگوی این نکته است که برداشتی که آدم‌ها از یک موضوع و حتا از یک کلمه دارند متفاوت است. مرگ در ذهن اکثر مردم همراه با درد و غم و ترس است، اما پیدا می‌شوند کسانی که همین مرگ را دوست دارند، مرگ چون معشوقی برایشان و راه رهایی است.

چند نکته در فیلم آلخاندرو آمنه‌بار مورد توجه است؛

صحبت های رامون با کشیش از بخش های مهم و جالب فیلم است. کشیش که خود از گردن به پایین فلج است و با صندلی و همراه و امکانات قادر به حرکت است وقتی به دیدار رامون می‌آید نمی‌تواند به طبقه بالا و دیدار حضوری رامون برود پس یکی از شاگردانش که با وی آمده را پیک می‌کند تا حرف‌هایش را برای انصراف و هدایت رامون از درخواست برای خودکشی به او منتقل کند. جدا از مکالمات این دو نفر، جداافتادگی میان رامون و کشیش(یکی در طبقه بالای خانه و دیگری یعنی کشیش در پایین) خود جالب توجه است، پسرجوانی که پیک می شود و پله ها را بالا و پایین می رود خود نشانهِ جالب دیگری از این دوری است-نوعی تقابل خرد و مذهب است- زمانی که مکالمه تمام می شود و کشیش قصد رفتن دارد، زن‌برادر رامون که پرستار وی است در برابر کشیش قرار می گیرد و او را احمق خطاب می کند، برخورد اول با کشیش با رامون نوعی برخورد فکر است و برخورد زن‌برادر رامون برخورد فردی عادی (بازهم نشانه خرد، مذهب، مردم) است. البته نگاه و حالت صورت پسرجوان که حالا این گفت‌و گو بر وی تاثیر گذاشته نکته جالبی دیگری ست.

ظرافت دیگر این کارگردان در هماهنگی بسیار خوب موسیقی متن با فیلم است، زمانی که رامون را برای دادگاه از خانه خارج می کنند و او در راه تغییر را، زندگی مردم را بعد از این همه سال دوری می‌بیند، همراه با دیدن سکانس ها، موسیقی شما را قطعا تکان می‌دهد.

 

- نکته آخر اینکه قسمتی که رامون موفق به خودکشی می شود و رودرروی دروبین، چشم به مخاطب فیلم می‌دوزد و بعد از زدن حرف‌هایش، سم را می‌نوشد و جان می‌سپارد، این بخش فیلم به طور دقیق مطابق با فیلم واقعی خودکشی رامون سم‌پدرو است، پیشنهاد می کنم هیچگاه به دنبال دیدن فیلم واقعی نباشید.

- این فیلم برنده اسکار بهترین فیلم خارجی زبان سال 2005 شد.





نگاه گذرا به فیلم "پنهان"(Cache)  میشل هانکه

(اخطار: اگر فیلم را ندیده اید مواظب متن باشید، شاید فیلم لو رود برایتان!)

 

حرف زدن از فیلمی که طبق نامش حتا خودِ فیلم در خودش پنهان شده، و شما را روزها درگیر می‌کند آسان نیست. به خصوص که کمتر علاقه به نوشتن درباره‌ی فیلمها دارم چراکه نوشتن در مورد یک فیلم را تمام شدنش برای خود و دیگران می‌دانم (و این را نمی‌خواهم).  زمانی‌که روانشناسی و فروید در سده گذشته دریافتند که رخدادهای کودکی در رفتارهای فردی آینده تاثیرگذار است یا بهتر بگویم بعضی از مشکلات بزرگسالی در کودکی فرد و عقده ها ریشه دارند، فهم زندگی انسان مدرن بیش از پیش پیچیده گشت. "پنهان" روایت زوایای مخفی مانده یک خانواده فرانسوی و حتا اطرافیانشان است، به خصوص شخصیت مرد به نام ژرژ(با بازی دانیل اوتوی) که ماجرا حول او می‌گردد. نوارهای ویدویی به دست این زن و شوهر می‌رسد که از بیرون خانه آنها و رفت‌و‌آمدشان گرفته شده‌است. سپس نقاشی‌هایی برایشان ارسال می‌شود که ساده و حتا به قول ژرژ بچگانه کشیده شده‌اند اما برای هر سه فرد خانواده فرستاده می‌شوند، نقاشی اول تصویر کسی‌ست که از دهانش خون بیرون آمده و نقاشی دوم خروسی سر بریده‌است، در فیلم های بعدی خانه کودکی ژرژ و خانه‌ای در پایین شهر، رازها را کمی برملا می ‌کند، مجید فرزندخوانده پدر و مادرِ ژرژ در زمان کودکیش بوده‌است که اکنون در همان خانه پایین شهر با پسرش زندگی می کند. داستان با شک ژرژ به مجید درمورد فیلم ها ادامه می‌یابد.

ریزکاری‌های هانکه در این فیلم بیشتر از "معلم پیانو" به چشم می‌خورد، از تیتراژ آغازین گرفته تا تیتراژ پایانی. شما در تمام طول فیلم، معنی عنوان فیلم را حس می‌کنید؛ "پنهان"، تصاویر و پلان های گرفته شده خود فیلم با فیلم های مشکوک به هم گره خورده‌اند، و در طول فیلم شما قدرت تشخیص آنها را از هم ندارید مگر به حدس و آن هم پس از کات شدن و به کمک ترانزیشن ها. انگار تمام فیلم نیز با همان دوربین مخفی فیلمبرداری شده‌است. ظرافت هانکه در متن و نشانه ها نیز جالب است. در چند بخش آنهایی را که متوجه شده‌ام:

روابط؛ هانکه از همان ابتدا با ظرافت روابط داخلی و بیرونی این خانواده مدرن و تاحدی روشنفکر فرانسوی را نمایش می‌دهد. بعد از دریافت اولین فیلم، ژرژ به عنوان نخستین سوظن، به پسرشان و دوستان وی مشکوک می‌شود و این ظن پس از اولین نقاشی نیز ادامه دارد. صحنه ها و گفت وگوهای ژرژ با پسر و همسرش از سردی و مشکلات عمیق آنها با یکدیگر حکایت دارد. ژرژ موقع صحبت کردن با پیرو_پسرش_ حتا او را کامل نگاه نمی‌کند و در صحنه ای که با او از دوست داشتن حرف می‌زند دوربین وی را نشان نمی‌دهد و تنها بر روی پیرو است. شخصیت مرد، به زنش اعتماد کامل ندارد و پاکت اولین فیلم را تا خودش نگردد که شاید نشانه‌ای از فرستنده بیابد آرام نمی‌گیرد در حالیکه همسرش او را مطمئن کرده که جز فیلم چیز دیگری در پاکت نبوده‌است. هانکه راوی این است که هر سه نفر خانواده، یک شخصیت دیگر و روابط پنهانی دارند، چه در گذشته و چه در حال، ژرژ که محوریت فیلم است رقیبی در کودکی داشته که با دروغ او را از میدان به‌در کرده و با گفتن اینکه دیده مجید خون بالا آورده(نقاشی نخست) و سَر خروس را بریده(نقاشی دوم)، پدر و مادرش را برای سپردن مجید به یتیم خانه مجاب می کند، و این دورغ در وی می‌ماند تا در زمان فیلم و به راحتی به زنش دروغ می‌گوید و بعد از برملا شدن دروغ، دلیلیش را راحتی و آرامش خودِ آن(ژولیت بینوش) قلمداد می کند. زن خانواده که در بیشتر گفت وگوها با همسرش درگیری و ناآرامی دارد_به خصوص بعد از گم شدن پیرو_ در صحنه‌ای ببینده را متحیر می‌کند زمانی رابطه‌اش با یکی از دوستان خانوادگی که همکارش نیز هست مشخص می‌شود، او در کافه ای‌ست و از موردی به شدت نگران است (که این نگرانی وی نیز جزو "پنهان" بودن های فیلم است) و در آغوش این دوست می‌گرید. کارگردان آلمانی فیلم، رابطه مادر و پسر را نیز به خوبی به تصویر درآورده، فرار پیرو از خانه به دلیل کشف رابطه پنهانی مادرش است. شخصِ پسر خانواده با فرار کوتاه از خانه و مخفی شدن در خانه دوستش که والدینش بی اطلاع از اویند و یا در صحنه پایانی فیلم و دیدار او با پسر مجید، جزو روابط پنهانی کوچکترین عضو این خانواده‌ی از هم گسیخته است.

مهاجرین؛ فیلم پنهان چندموضوعی است، یعنی در کنار برش‌های یکی زندگی مدرن و آشفتگی‌های روانی به بحث مهاجرین که موضوعی قدیمی در فرانسه و حتا اروپا بوده‌است می پردازد. برخورد ژرژ به عنوان نماینده طبقه فرهنگی و روشنفکر فرانسه با مهاجرین، قبل از آمدن مجید به فیلم است، در صحنه‌ی درگیری ژرژ با یک سیاهپوست، که با مداخله همسرش پایان می‌یابد. همچنین فیلم به نوعی یادآوری فاجعه 17 اکتبر سال 61 پاریس نیز هست، روزی که بیش از 200 الجزایری از میان حدود سی هزار الجزایری که به راهپیمایی مسالمت آمیز آمده بودند به دست پلیس کشته می‌شوند.

درون؛ ژرژ که ببیندگان برنامه تلویزیونی‌اش را به مطالعه بیشتر دعوت می‌کند و کتابخانه‌ای بزرگ در خانه دارد اما زمانی از تلویزیون در چند نوبت اخبار ناگواری پخش می‌شود، عکس العملی نشان نمی‌دهد. وقتی که متوجه گم شدن پسر می‌شود و همسرش مضطرب است برای چند دقیقه از جایش تکان نمی‌خورد و ساکت است. بعد از خودکشی مجید در برابر دیدگانش به آن شکل، به سینما می‌رود و فیلم می‌بیند. علاوه بر اینکه بعضی از این موارد ما را به این شک می‌اندازد که فیلم های گرفته شده از خانه‌اش _که فرستنده مشخص نمی‌شود و پنهان می‌ماند-کار خود ژرژ است اما بیشتر نمایش دهنده درون متلاشی شده مرد است. دقایق آخرِ فیلم زمانی ژرژ قرص خواب می‌خورد و به اتاق می‌رود و همه جا را تاریک می‌کند تا بخوابد، شاید ما تازه با نشانه‌های قبلی متوجه دورن تاریک ژرژ می‌شویم. با خواب او به دوران کودکیش بازمی‌گردیم و همراه با او به تماشای بُردن مجید به یتیم خانه می‌شویم. در آخر میشل هانکه وجدان انسان امروز را نشانه می‌رود و به هدف می‌زند با این دیالوگ پسرِ مجید به ژرژ که "می خواستم بفهمم ارزش یک انسان در وجدان تو چقدره، که فهمیدم"(نقل به مضمون)

نکات ریز دیگری نیز در این فیلم که برنده جایزه جشنواره کن نیز گشته وجود دارد مانند کابرد خون، که از پوستر فیلم گرفته تا نقاشی ها، خون بالا آوردن مجید در کودکی، سر بریدن خروس، صحنه خودکشی مجید و پاشش خون بر روی دیوار اتاق، همه جا حضور دارد. یا زمانی ژرژ می‌خواهد به نشانی داده شده برود که بعد متوجه می‌گردد خانه‌ی مجید است، در کافه روبروی خانه به آپارتمان خیره است انگار آشنایی قبلی با مکان دارد یا حاکی از ترس درونی وی است.

- شاید برای بیننده ایرانی که مدام به دنبال هیجان و رگه های هالیوودی است یا در پی معناگرایی و عشق های جاودانی، فیلم هانکه خسته کننده باشد اما پس از دیدنش، انسان به وجه پنهان خود رجوع می‌کند.

- در نظرات وبلاگ یکی از دوستان کسی نوشته بود که فیلم‌های ارسالی به درِ خانه خیلی بهتر در فیلم "بزرگراه گمشده" لینچ پرداخت شده و این‌چنین خسته کننده نبوده‌است! در هنر به مقیاس بردن کارها چندان مورد اعتنا و اعتبار نیست به خصوص هنری مانند فیلم، با توجه به اینکه زمینه کاری لینچ با هانکه شاید بیش از اندازه متفاوت باشد، و اینکه هانکه چند وجهی به بعضی مسائل می‌نگرد اما لینچ تک یا حداکثر دو وجهی (هرچند لینچ کارگردان مورد علاقه ام است).