داستانی در مجله ادبی هزارویکشب
- ۰ نظر
- ۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۰
"میدان ولی عصر را هیچگاه اینطور خلوت ندیده بود. خودش را با سیاوش میدید که در این سکوت و خلوت نیمه شب با هم وسط میدان آدمبرفی بزرگی درست میکنند. اولین زمستان ِ اولین ترم دانشگاه زنگ زد و گفت: «یه آدم برفی بزرگ درست کردیم.» خواسته بود همان لحظه به تو زنگ بزند، نشده بود. بعدتر گفته بودی پسرم، ما سالهاست آدمبرفی درست میکنیم، بس است دیگر. ما آدم واقعی قرص و محکم میخواهیم. حالا به گمانم داشت میشد؛ قرص و محکم و حسابی."
یک روز مناسب برای شنای قورباغه- رضا زنگی آبادی- نشر پیدایش - صفحه 18 و 19 داستان "دریاها دورند"
مجموعه داستان کوتاه دوم "رضا زنگیآبادی" به نام "یک روز مناسب برای شنای قورباغه" سال گذشته توسط نشر پیدایش منتشر شد. این کتاب نُه داستان دارد و میشود گفت که هر کدام از لحاظ فضا و نحوه پرداخت و حتی روایت تفاوت به نسبت محسوسی از یکدیگر دارند اما وحدتی در میان داستانها وجود دارد (بخوانید) و این یک ویژگی کتاب است. آدمهایی با عمق شخصیتی مناسب _به غیر از داستان "پیچهای خطرناک" از نظر من که لازم هم به نظر نمی رسید_ و راویهای متعدد و کاربردی (به خصوص در چهار داستان اول) کتاب را خواندنیتر میکنند. این کتاب جای سخن و بحث دارد هنوز ...
او: توقع نداشته باشید براتون لالایی بخونم، چون امروز روزش نیست، شنبهست، شنبه زنها خودشون نیستن، یعنی اصلا کسی نیستن، شاید بقیه روزها هم همینطور باشن اما شنبه فرق داره، شنبه ها به یاد میارن که همهی جمعهها نگاهشون مدام خیره بوده، به دیوار، گُل، آفتاب، سقف حتا ... . زنها شنبهها یادشون میاد کی اومدن و کی باید برن. یادشون میاد برای اولین بار کِی درد کشیدن و کِی لباشون رو سرخ دیدن، و این شنبه هر روز تکرار میشه، (با تاکید) یک شنبه، دو شنبه، سه شنبه، ...
قطعهای از نمایشنامهی "اگر این خط را بگیری و ادامه دهی به نقطهای میرسی که تنها نقطهی نام توست"/ تابستان91
زمین زیر پایم زیاد لرزیده. از هر نوعش. فرزند کویر که باشی همیشه و همه میلرزانند تو را.
باز هم زمین تلخی زندگی را توی صورتمان کوبید. یاد زلزله بم افتادم، با اینکه نزدیک چندصد کیلومتر با آن فاصله داشتیم، چنان کل استان لرزید که ترسناکترین اتفاق زندگی ام تا به امروز بوده.
ترسی که زلزله دارد مرگ ندارد، باور کنید.
درد همچون نامش یک تسلسل است و تمام نشدنی.
بعد.ن: به یاد 180 احساس
صد البته آئین همرنگ جماعت شدن که نمیگوید من طرفدار همرنگ جماعت شدنم. گرچه باطن کار این است که خودمان را بدهیم دست باد، حالا هر طرف که میرود. اما پیشخوان کار این است که نشان دهد ما «مدرن» هستیم، حالا میخواهد علوم انسانی باشد یا هنر یا سیاست. اما زیر کار همان است: هرچیز که مد است خوب است. نشانش هم اینکه دیدهاید بعضی از این جماعت روشنفکر چه جور از یک مد به مد دیگر میپرند، چون مهم این است که پیشرو باشد. فرقه آوانگاردیسم دو چیز را به هم گره زده است: واقعیت همرنگ جماعت بودن، یعنی زحمتِ تحقیق و انتخاب درست را از سر خود کم کردن، و هم البته ظاهر ِ ذهن باز و ترقی خواه داشتن. آوانگاریشان از غایت ترقی خواهی نیست؛ جامهای بر سر صد عیب نهان است.
ریمون بودن/ ترجمه مرتضی مردیها/ دوماهنامه اندیشه پویا/ شماره 1
... بحث استقلال زن و هویت مستقل او به رغم زیستن در چنین بستری یکی از پیچیدهترین و در عین حال جذابترین مباحث فکری است که ای کاش روزی بابش در مطبوعات ما باز شود، اما اگر بخواهیم از این حکایت نقل شده حرفی هم برای زنان امروز جامعه خودمان زده باشم، باید گفت که زن هرگز نمیتواند هویت مستقل خود را در یک جامعه اعم از مدرن یا سنتی حفظ کند، مگر آنکه بتواند به استقلال اقتصادی برسد.
به عبارتی وقتی در جامعهای زندگی میکنیم که مرد تحت هر شرایطی به شکل غریزی و بنیادی میل به تملک همه جانبه زن دارد، اگر یک زن بخواهد درصد این تملک را کاهش دهد و به دیگران و در درجه اول به خودش ثابت کند که یک موجود مستقل با هویتی منفرد است، باید بتواند استقلال اقتصادی خود را به شکلی خدشه ناپذیر حفظ کند. توجه کنید مرد ذاتا تمایل دارد که زن را در شمار داراییهای خود درآورد، حتی اگر ژان پل سارتر باشد. وقتی این زن در ابتداییترین ملزومات زندگی نیازمند یه یک مرد باشد، دیگر نورعلینور است و چه موقعیتی بهتر از این برای یک مرد.
این همان آفتی است که متاسفانه جامعه زنان روشنفکر و اهل نظر جامعه ما به آن توجه کمی میکنند. حرفم را یکبار دیگر تکرار میکنم که برای زنان طبقه توسط روبهبالای جامعه ما که هیچ هویت اقتصادی جدی ندارند، یعنی نیروی مولد اقتصادی نیستند و کارکرد سنتی خود را هم در خانه از دست دادهاند (از درست کردن غذا و ترشی و مربا و نظافت خانه گرفته تا دوختودوز و مابقی قضایا که زنان سنتی انجام میدادند و امروزه همه را به کارگران برقی و کلفتهای هفتگی سپردهاند) صحبت کردن از حق و حقوق مساوی (با عرض معذرت از همه دوستان نازنینم) یاوهای بیش نیست. نمایش مضحکی است برای سرگرم شدن یک مشت انسان بیکار.
به جد اعتقاد دارم، برابری حقوق زنومرد، و به رسمیت شناختن هویت مستقل زن برای مرد در جامعهای مثل ایران امروز، هرگز در میهمانیها و شب نشینیهای منطقه زعفرانیه و اقدسیه و نیاوران در میان دود پیپ و بوی عطروادکلن دوستان نازنینم بر سر میز شام اتفاق نمیافتد، که خانمهای پرطمطراق به همسرانشان نهیب بزنند که ما حقوق برابر با شما داریم. این برابری در منطقه حکیمیه و نازیآباد و خانونآباد و اسلامشهر اتفاق میافتد که مرد زودتر از زن به خانه میآید. کتری را روشن میکند و زن با دستانی که بوی وایتکس و مواد شوینده میدهد، پاسی از شب گذشته به خانه میآید و مرد میداند که برای قسط اجارهخانه باید به کیف زنش متکی باشد.
جان کلام، مردها حتی اگر حَسن بصری و ژان پل سارتر هم باشند، ذاتا میل به تملک زن دارند، اگر زن میخواهد این حس را تاحد امکان کنترل کند، باید بتواند هویت اقتصادی مستقل و موثر داشته باشد، تاکید میکنم همانقدر که استقلال اقتصادی مهم است، تاثیرگذاری آن در چرخه زندگی هم مهم است. زن اگر منبع درآمد داشته باشد اما آن را در مصارف غیرضرور به کارگیرد و به قول معروف با آن تفنن کند، بازهم کلاهش پس معرکه است. تنها زنانی به استقلال آرمانی و شایسته یک انسان کامل نزدیک خواهند شد که اگر پولشان را در چرخ زندگی نریزند، چرخ بلنگد، بایستد و خیلی حرف های دیگر که از ترس دوستانم جرات ندارم بگویم. همین را داشته باشید تا اگر زنده بودم باقی ماجرا.
بخشی از: وجه اشتراک حسن بصری و ژان پل سارتر/ مژگان ایلانلو/ کتاب هفته نگاه پنجشنبه/ شماره نهم/ چهارم خردادماه 91
....................................................................................
پ.ن: هفته نامه "نگاه" خوب است، حتا بیشتر از خوب.