دامون

وب شخصی

دامون

وب شخصی

۵۶ مطلب با موضوع «شاید هرچیزی» ثبت شده است

من چنین قضاوت می کنم که معنای زندگی ضروری ترین مسایل است. حال چگونه باید بدان پاسخ داد؟

من از مطالعه درباره ی آن کسانی که خود را مواجه با مرگ می کنند و آنهایی که هوس زندگی را ده برابر افزون می دارند، درمی یابم که احتمالا دو نوع اندیشه هست. یک از آن لاپالیس1 و دیگری از آن دن کیشوت. این تعادلی است از وضوح و شور شاعرانه ای که می تواند در یک زمان بما اجازه ی دست یافتن به تأثر و روشنی را بدهد.

در موضوعی بدین حقارت و سرشار از هیجان، منطق علمی و کلاسیک باید جا خالی کند. این موضوع با حالت روحی حقیری ادراک می شود که در یک زمان باعث ظهور عقل سلیم و عاطفه و علاقه می گردد.

هرگز خودکشی را جز بسان یک پدیده ی اجتماعی توضیح نداده اند. برعکس در اینجا موضوع شروع رابطه میان اندیشه ی انفرادی و خودکشی مطرح است. چنین حرکتی در سکوت قلب بعنوان یک عمل بزرگ تمهید می شود که خود انسان هم آن را نمی بیند. یک شب گلوله یی شلیک می کند یا در آب غرق می شود.

از یک نفر مباشر املاک مستقلات که خودکشی کرده بود، برایمتعریف کردند که پنج سال پیش دخترش را از دست داده بود و در ظرف این پنج سال بکلی عوض شده بود. این ماجرا او را به تدریج تحلیل برده بود.

صحیح تر از این کلمه ای نمی توان انتظار داشت. شروع به فکر کردن، شروع به تحلیل رفتن تدریجی است. اجتماع در این مورد کاری از دستش برنمی آید. کرم در قلب خود انسان است باید این بازی زودگذر را دنبال کرد و فهمید: این بازی که در مقابل هستی گریزان از نور، روشن نگری را به همراه می برد.

...

.........................................................

1- سردار فرانسوی که در نبرد پاریس 1525 به قتل رسید، به افتخار وی سربازانش سرودی ساختند با چنین مضامینی: «یک ربع قبل از مرگش هنوز به حال حیات بود.»

افسانه سیزف، آلبر کامو، علی صدوقی، م.ع.سپانلو، نشر دنیای نو، تابستان 82، ص 51-52

 

پ.ن1: مطالب کتابها به دلیل رعایت حق کپی رایت به صورت بخش بخش اما مرتبت ارائه می شود.


 

شاید نظرم اشتباه باشد اما؛ وقتی که یک فرد-انسان- در برخورد با فردی دیگر در امور مختلف رو به ابژه سازی بیاورد و  آن فرد را در قالب یک ابژه و خیال خود دربیاورد و به داستان سرایی ذهنی و خیالی خویش بپردازد روزی به نفرین و کینه می رسد. خارج کردن آدمیان از آنچه که هستند و قرار دادن آنها در سرزمین عجایب خود و ابژه ساختنشان مهری بر ناکامی شخصی و اجتماعی است. شاید قهرمان سازی/پروری ها از همین جا نشات می گیرد. نه همینطور است، -ذکر شده- که اینگونه بوده که مردمان، ضعف خود را در قهرمان برطرف ساخته اند. پس از ابژه کردن یک نفر، مرحله تداوم و غرق در دنیای ساختگی روی می دهد و موجودیت به طور کامل درگیرش می گردد و هنگامی چشم ها سوژه را جای ابژه ببینند و عینیت آدمی خود را بروز دهد، کاخ ساختگی فرو می ریزد.

آدم ها را در عینیتی که هستند باید شناخت نه در ذهنیت شخصی خود، محو در دیگری شدن انتحار است.

 

.........................................................

پ.ن1: نمی دانم ربط یا تناقضش در چیست ارتباط این ها با برخورد کانت با مسائل *نسی، که چون در این مسئله فرد در حد شی و ابزار فروکاسته می شود و انسانیت دور می افتد کانت مخالفت می کند.

پ.ن2: استفاده از "شاید" در تمام دست نوشت هایم زیاد است چرا که شک از بنیان های من است. که شاید روزی حرفم نقض شود.

بعد.ن: مانند همیشه فراموش کردم بخشی از متن را. در مورد پیش فرض قرار دادن در ذهن خود در مورد کلمات خاص یا چهره و غیره در برخورد با دیگران، به خصوص برای کسانی که داعیه دلسوزی یا درد دیگری دارند. باشد برای باری دیگر.


...

جامعه مدنی در این تلقی سه ویژگی دارد:

1)جمعیت یا جماعتی است با هویتی مشترک، یعنی منفرد نیست و دانه های شنی لایه زیرین جامعه در این لایه یا فضا به هم متصل شده و تپه ای را به وجود آورده اند. این اتصال می تواند بنا به دلایل مختلفی صورت گیرد و ملامت چسبنده بین دانه ها را دلایل گوناگونی تشکیل دهد مانند عوامل سیاسی، مذهبی، هنری، صنفی، زیست محیطی، حقوق زنان، حقوق کودکان، نفی تبعیض نژادی، حقوق مهاجران، حقوق قومی، حقوق شغلی و حرفه ای و ... . هر جمعیتی نیز "هویتی مشترک" – حداقل در رابطه ای که با یکدیگر جمع شده اند – دارد.

2) مستقل است، یعنی به دولت وابسته نیست. پس احزاب دولتی یا نهادهایی که به نوعی به دولت و قدرت سیاسی و زیر مجموعه های آن وابسته اند، در جامعه مدنی نمی گنجند.

3) داوطلبانه است، یعنی دلیل تشکیل آن جمعیت را صرفا هویتی مشترک (فکر و احساس و منافع) تشکیل می دهد و افراد به صورت خودجوش و آزادانه در آن قرار می گیرند. بنابراین انجمن ها و تشکلاتی که به طور فرمایشی و یا با اعمال نفوذ دولت و قدرت تشکیل می شود جز جامعه مدنی نیستند.

...

در تلقی دوم این " جامعه مدنی " جامعه "متمدنی" است که در آن مردم و جامعه از وضع طبیعی خارج شده و براساس خرد و توافق جمعی، قرارداد اجتماعی، شفافیت اجتماعی و قانونمداری، یکسانی همگانی در برابر قانون، توزیع قانونمند قدرت و ... پیش می رود و مشروعیت قدرت بر " حاکمیت ملی" استوار است و روش های حل منازعه جمعی بر زور و سلطه استوار نیست. در ادبیات سیاسی گذشته به این جامعه، جامعه دموکراتیک گفته می شد و به نظر می رسد واژه جامعه مدنی در ادبیات سیاسی رایج کنونی همان معنی را مراد می کند.

در تلقی دوم ، جامعه "مدنی"، منسوب به مدینه (جمعیت مدینه یا جمعیت شهری) بودن و نه منسوب به دولت بودن را می رساند و مفید معنای "غیر دولتی" است.

 

ادامه دارد...

...........................................................................

جامعه مدنی به زبان ساده، رضا علیجانی، انتشارات قلم، تهران، 1388، ص9-11

 

پ.ن1: تایپ و گذاشتن این مطالب از این پس تلاشی برای کتاب خوانی و مفیدخوانی است.

پ.ن2: مطالب کتابها به دلیل رعایت حق کپی رایت به صورت بخش بخش اما مرتبت ارائه می شود.

پ.ن3: قسمت های پررنگ از خود کتاب است.

پ.ن4: دوستان رهگذر، جایی مطالب را اگر ذکر کردید در پیش خود نامی از اینجا هم ببرید، دیگر توقعی نیست. پایدار باشید.

 


دو تلقی از جامعه مدنی

اینک در جامعه ما دو تلقی از جامعه مدنی وجود دارد. در تلقی اول جامعه مدنی جامعه ای است قانونمدار، مبتنی بر قراردادهای اجتماعی، شفاف، حافظ حقوق افراد، مبتنی بر حاکمیت ملی، توزیع کننده قدرت در چهارچوب احزاب و شوراها و غیره. در این تلقی وقتی اصطلاح "جامعه مدنی" به کار می رود اشاره به "کل" جامعه است. جامعه ای با ویژگی که برشمردیم. این تلقی در میان بسیاری از مبلغان و مروجان جامعه مدنی، سیاستمداران، دانشجویان، مطبوعات اجتماعی و سیاسی و ... رایج است.

در تلقی دوم که بیشتر در مباحث و مقالات و ترجمه های علمی و آکادمیک مطرح شده است جامعه مدنی عبارت است از فضای میان دولت و خانواده. در این تلقی هر جامعه در سه لایه کلی تصور می شود. در لایه بالایی قدرت و دولت می گنجند. لایه زیرین را افراد منفرد یا شهروندان، خانواده، مردمان غیرمتشکل به صورت توده وار یا به صورت سنتی (که در جوامع مختلف، متفاوت اند) و ... تشکیل شده اند. لایه بالایی را "حیطه دولتی" و لایه پایینی را "حیطه خصوصی" نام نهاده اند. اما در برخی جوامع یک لایه میانی نیز وجود دارد که نه دولتی و نه خصوصی است، آن را گستره یا "حیطه عمومی" می نامند، و به این لایه میانی و حیطه عمومی "جامعه مدنی" می گویند. مانند تشکلات شوراها، اتحادیه های حزبی، صنفی، فکری، هنری و ... . به عبارتی جامعه مدنی شامل همه نهادهایی می شود که بدون توجه به دولت و تغییرات مستمر آن همواره باقی می ماند.

برخی از این نهادها سیاسی اند و نگاهی به قدرت و به دولت دارند (مانند احزاب) و برخی از آنان نهادهایی غیرسیاسی اند که در حوزه های خاص خود مستقل از دولت فعالیت می کنند و تنها در حوزه محدود و خاص خود مراقب حقوق افراد و قشرها و ... هستند و تنها در این محدوده با دولت تعامل (چالش یا همکاری) دارند (مانند اتحادیه های صنفی یا مثلا جمعیت داع از محیط زیست) و ...

پس تلقی اول در تعریف جامعه مدنی  اشاره به "کل" دارد که دولت و نهادهای مستقل و شهروندان را در برمی گیرد و در تلقی دوم به "بخشی" از جامعه معطوف است که تنها دربرگیرنده نهادهای مستقل میانی است به طور تمثیلی می توان گفت نگاه اول به کل یک ساختمان جامعه مدنی می گوید و تلقی دوم این وازه را به طبقه وسط آن اطلاق می نماید.

در این تلقی جامعه مدنی، فضای مدنی(غیردولتی) است که در میان قدرت و مردم وجود دارد. و این فضا را نهادهای مستقل و میانی پر می کنند. شاید به کار بردن اصطلاح "جمعیت های مستقل داوطلب" به جای "جامعه مدنی"، هرچند قرینه سازی درستی نیست، اما تعبیر رساتر و دست یافتنی تر به زبان ما باشد.

جامعه مدنی در این تلقی سه ویژگی دارد:

ادامه دارد...

 

................................................................

جامعه مدنی به زبان ساده، رضا علیجانی، انتشارات قلم، تهران، 1388، ص7-9


دلیل جالبی است اینکه گفت: " چون هنوز کسی از این حرکت دختر مصری حمایت نکرده، من عکس..." . چند روزی است که ایرانیان مهاجر به حمایت از ماجده المهدی تصاویر عریان خود را در وبلاگ یا وبسایت خود می گذارند و شاهد نظرات دیگر ایرانیان در وبلاگ خود هستند، جمله اول نیز از دلایل یکی از این دوستان است. من کاری نه به تحریم یا تکریم این شهروند مصری دارم و نه حرفی از مشکل شرعی این اقدام ایرانیان می زنم، بلکه حرف من در خبر زمستان سال 89 و چند خبر دیگر گره می خورد. 1) در اسفند 89 مادری دو کودک خود را در پارکی در تهران از بین می برد و جسد آنها را رها ساخته و می رود و تا همین هفته گذشته حتا نتوانسته اند نام یا عکسی از این مادر! بیابند. 2) ماه گذشته در کرمان، شوهری با ورود ناگهانی به کلاس درس همسر دانشجویش در دانشگاه سما، با ضربات چاقو او را مصدوم می کند. 3) خبر خودسوزی دو نفر در همین هفته. 4) باقی تجاوزها و قتل ها که خود می دانید و من خسته و رنج می برم از اینکه حتا نام قتل را تایپ کنم. درست است همانطور که هیچ جامعه ای و کشوری به عدالت کامل نمی رسد به محیطی عاری از جرم-بخوانید انحراف-  نمی رسد و به آزادی فردی هم ارزش قائلم اما آیا ما دچار اشتباه در بازخوانی اولویت هایمان نشده ایم؟ از سال 88 تاکنون چرا به یکباره این جهش در انحراف و کج روی از اخلاق رخ داده است؟ درست به یادم نیست سال 84 یا 83 در روزنامه همشهری –همشهری آن زمان- مطلبی خواندم که جامعه شناسان پیش بینی کرده اند که تا چند سال دیگر جامعه ایران دچار یک "شورش سفید" می شود. آن وقت شاید درست درک نکردم که منظور چیست اما هرچند نامربوط اما این رخ دادها گوشه ای از آن شورش نیست؟ کامل بر من مشخص شده است که ایرانیان عزیز خارج نشین اولویت های فکری و دغدغه هایشان به دلیل دوری، با ما ایران نشینان فرق دارد و کرده است، فرقی که زمین و آسمان هم نمی شناسد.

 

پ.ن1: از برچسب متحجر خوردن هیچ ابایی ندارم در جایی که انسان هایی مدرن تمام سنتی داریم.

پ.ن2: از گذاشتن لینک خبرها خودداری می کنم.


 

در بخش پیوند بعضی از وبلاگ ها، نام وبلاگش را دیده ام. که نشان می دهد شاید معلوم نشود اما خیلی ها او را می شناسند. کسی که همین وبلاگ را هم خودش راه نینداخته. کاریزمای خاصی در دانشگاه دارد. نسبت به بقیه کمتر نوشته و چاپ کرده اما هرکس که با جامعه شناسی در این اطراف آشنا باشد، او را دریافته است. نظریات مشخص خودش را دارد، تفکرات خودش، فن بیان خودش، رک و صریح است، حتا به دانشجویانش هم رحم نمی کند. با پست مدرنیسم برخورد دارد، با تاریخ غلو شده ی ایران، با تحقیقات علمی رایج و ... .

همه ی اینها را من می گویم که تا به حال ندیدمش و شاید با تمام این اوصاف، تفکراتم در مواردی (مانند هایدگر) با او نخواند اما آرزوی یک بار سر کلاس این مرد، این دکتر بودن را دارم.

این انسان را دریابید:

دکتر یوسف اباذری

دانشمندان ایران تیم ندارند

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مسئله این نیست که من در برابر آموزه معروف به مارکسیستی آموزه ی دیگر یا یک تئوری جامعه شناختی دیگری بیاورم. همچنین قصد ندارم مارکسیسم را رد کنم، بلکه مسئله اصلی این است: پیشرفت این نیست که آثار علمی مارکس را رد کنیم، بلکه آن است که نتایج و تحولش را بپذیریم. اما چنین پیشرفتی کارساز نیست مگر آنکه ابتدا خود را تسلیم انتقاد از نظریه ی او سازیم.


ادوارد برنشتاین
ترجمه و گردآوری: مرحوم دکتر مصطفی رحیمی