روایتهای جامانده
درونمایه، موضوع
فیلم برخلاف تصور عمدهی بینندگان دچار چندموضوعی و به همین طبع تشویش درونمایه است. شاید گفته شود در فیلم سینمایی مانند رمان می توان از چند خرده روایت و به طبع خرده موضوع بهره برد. اما در صورتی این امر در داستان فیلم مینشیند که راه به بیراهه کج نکند. «سمیه» در فیلم ردای یک فرشته و قدیس را میپوشد. این امر چه از لحاظ دیالوگها، پردازش شخصیت و حتی انتخاب لباس برای او –به خصوص در روز مراسم که از ساعات ابتدایی روز لباسی سفید پوشیده- مشخص است. اگرچه با یکی دو جملهی «محسن» (برادر سمیه) در مورد دوست داشتن کسی دیگر در سال های دور و رابطه داشتن با او سعی در قدیس زدایی از او میشود اما در تعاریف جامعهی امروز دوست داشتن کسی خارج از عرف خانواده، گناهی نابخشودنی نیست. سمیه فرشتهی فیلم است. کسی که به اصطلاح آن حدیث اسلامی تعبیر «سبزهی مزبله» را در ذهن میآورد(البته نه فقط زیبایی ظاهری). فرشتهای در جهنم خانوادهای از طبقهی پایین جامعه که مردان آن خانه دستی در اعتیاد داشته یا همچنان دارند. همه به نوعی خطا میکنند اما این سمیه است که در پایان فیلم به خانواده - با همه بدیهایش- بازمیگردد. حال جای چند سوال است. چرا این خانواده این وضعیت را دارد؟ چرا سمیه این تصمیمات را در فیلم میگیرد؟ چرا کسی غیر او حرکتی برای تغییر عمده نمیکند؟ فیلم «ابد و یک روز» در بازنمایی افراطی موفق است. صحنههایی که مخاطب وطنی در چند سال اخیر کمتر از آنها دیده، یک خرده فروش مواد مخدر همراه با بساطش، خانهای که هرکسی در آن ساز خودش را میزند و در کل خانوادهی بحران زدهی ایرانی. اما «ابد و یک روز» در همان بازنمایی نخ نما شدهی سینمای گذشته میماند. فیلم اگرچه چگونه بودن زندگی آدمهای این خانواده را مناسب میگوید اما در توضیح چرایی سقوط میکند. «ابد و یک روز» اگر در خلق زبان این خانواده-حتی طبقه- موفقیت نسبی دارد اما در مکالمهی زبانی و بین زبانی عقیم است. فیلمنامه شخصیتها را در سطح گسترش میدهد اما از عمق غافل است. این فیلم نگاه تک بُعدی و کهنه شده را به مسائل دارد. آدمها چرا در این ورطه افتادند؟ در عصر ساختارگرایی و پساساختارگرایی-اگرچه ممکن است در مهد این تفکرات از همینها نیز گذشته باشند- بازنمایی صرف بیفایده است. انسانهایی که در ساختار بالغ میشوند و دست به تصمیم میزنند در این فیلم به آدمهایی ذاتگرا تبدیل شدهاند. فیلم علیرغم تحسین شدن، این شک را به ذهن مخاطبِ شکاک می اندازد که موضوعی را برگزیده تا تنها جایزه ببرد. دغدغه، دغدغهای اجتماعی نبوده. دغدغهی عکاسی را متبادر میکند که با دوربین سی میلیونی بر سرچهارراه با عکاسی از کودکان کار تنها به دنبال جایزههای وطنی و فراملی است. دغدغهای که خط قرمزها را محترم میشمرد و تنها به سطح میپردازد و از چهارچوب خانهی این خانواده فراتر نمیرود از لبهی باریک شک ما را به پایین پرت میکند. آخر اینکه نمیتوان بین این چند موضوعی به اتفاق نظر قاطعی رسید. فرشته بودن انسانهایی مانند سمیه در همین روزگار خاکستری، نامناسب بودن سنت افغانها(که در ادامه به آن پرداخته میشود)، ظاهرسازی «مرتضی» در برابر صداقت نسبی و کامل سمیه و نوید، اعتیاد در طبقات فرودست، تصویر خانوادهای درگیر توزیع مواد مخدر در شهر. این موضوعات با خرده موضوعات ناقص دیگر توانایی متحد شدن را ندارند.
روایت، پیرنگ، تعلیق
با کمی دقت چندپارگی روایت در فیلم مشخص است. روایت حول سمیه و محسن شروع می شود. سراغ نوید میرود بعد مجدد به محسن برمیگردد روایت به خانهی خواهر ازدواج کرده می رود و غیره. این رفت و برگشتهای دیوانهوار که به قصد بُعد دادن به شخصیتها به صورت منفک است حالت سرگیجه را به روایت داده است. در ارتباط روایت و پیرنگ دلیل وجودی دو خواهر ازدواج کرده در این داستان مشخص نمیشود. دانستن مخاطب از زندگی خواهرزاده و خودزنیاش چه چیزی به موضوع و به پیرنگ اضافه میکند؟ سرگشتگی فیلمنامه در قسمتهایی سبب خلل در پی رنگ و عدم باورپذیری میشود. نوید در روز مراسم سمیه از قبل از ظهر به آریشگاه فرستاده میشود تا غروب! این آرایشگاه چندین ساعته تنها دلیلش ضعف و نداشتن دلیلی برای پایانبندی درام یا حتی ملودرام(و پنددهندهی) فیلم است.
ضعف در قسمت تعلیق در دو قسمت مرتبط با دستگیری و بُردن محسن در ابتدا و انتهای فیلم است. مخاطب در عوض دیدن تعلیقی حقیقی با کند شدن زمان تصاویر روبرو میشود. این تعلیق ساختگی هیچ دلیل منطقی و داستانی در فیلم- که ساختی واقعگرا دارد- ندارد.
سلطه و خشونت نمادین
شاید از نظر عدهای این قسمت اغراق و جفا در حق فیلم «ابد و یک روز» باشد. هدف از پرداختن به این بخشِ پنهان فیلم نه برچسب زدن به سازندهی اثر و نه تقلیل ارزش هنری فیلم است. تنها قصد نشان دادن وجود لایههای زیرینی در این داستان است که به احتمال فراوان ناخودآگاهانه رخ داده است.
بحث وجود «دیگری» در زندگی مردمان یک سرزمین و چگونگی تساهل ملتها و فرهنگها چند دهه است که مورد توجه متفکران قرار گرفته. اسلاوی ژیژک در این بحث میگوید: «امروزه نقطهی مقابل تساهل لیبرالی نسبت به دیگران و احترام گذاشتن به دگربود یا غیریت(otherness) و پذیرش آن، ترس وسواسگونه از آزار است. در یک کلام، «دیگری»(other) کاملا عالی است البته مادام که حضورش اسباب زحمت نشود، مادام که این «دیگری» به راستی غیر از ما نباشد». از ابتدای فیلم ما با فرد افغانی به صورت غیرمستقیم و از زبان شخصیتهای –ایرانی- فیلم آشنا میشویم که سمیه را صیغه کرده و قرار است او را به افغانستان ببرد که در انتها مشخص میگردد مرتضی در قبال دریافت پول این وصلت را به انجام رسانده است. بخشی از دیگران در ایران یعنی پناهندگان افغان که سالها در این سرزمین زیستهاند تا به امروز دم دستترین مورد اتهامزنی بودهاند. این امر چه به صورت خودآگاه و ناخوآگاه -و چه به درستی یا نادرستی- یک خشونت زیرین با خود دارد. ژیژک در ادامهی بحث همسایههراسی میگوید: «از آنجا که «همسایه» همانگونه که فروید مدتها پیش گمان میکرد اساسا یک شیء، یک مزاحم آسیبزا و تکاندهنده، و کسی است که شیوهی متقاوت زندگیش (یا به عبارت دیگر، شیوهی کیف کردنش که در رویهها و آداب اجتماعی آن تجسم یافته است) ما را ناراحت میکند و توازن شیوهی زندگی ما را برهم میزند». این دیگرانِ فیلم، سمیهی سفیدپوش را در صحنههای آخر با لباسهای سیاه و تصاویر تاریک درون ماشین با خود میبرند. معصومیت از دست رفتهی دختر-با نژاد ایرانی- توسط یک افغان دارد به تاراج میرود. بحث اینجا در مورد خوبی یا بدی عمل شیربها (یا همان خرید همسر) نیست چرا که مجالی دیگر میطلبد. بلکه فیلمی که در صدد نشان دادن مشکلات زندگی یک خانوادهی فرودست ایرانی است چرا باید زمان نشان دادن عاملی خارج از خانواده تنها به یک افغان متوسل میشود؟ هنری که قرار است از خشونتهای نمادین به دور باشد و به وجود پست و برتر محلی نگذارد خود در این دام میافتد. موضوع خرید همسر در داخل مرزهای کشور و سنت مناطق مختلف وجود دارد. اما این به یکباره وارد کردن فرد افغان برای به یغما بردن سمیه جای تامل دارد. ژیژک بعد از نقل انتقاداتی که به سیمون دوبوار به خاطر پستتر دانستن سهوی سیاهپوستان شده، مینویسد: «چیزی که در این تمایز آرامشبخش فراموش میشود بُعد به راستی بیپرده و قوی نژادپرستی است: «وجود» سیاهپوستان (مانند وجود سفیدپوستان یا هر نژاد دیگری) نوعی هستی اجتماعی-نمادین است. وقتی سفیدپوستان سیاهان را پستتر میشمارند این برخورد به راستی آنان را در سطح هویت اجتماعی-نمادینشان پستتر میسازد. به دیگر سخن، ایدئولوژی نژادپرستان سفیدپوست نوعی تاثیر انجامگر دارد. صرفا تفسیری از اینکه سیاهان چه هستند نیست بلکه تفسیری است که نفس وجود و هستی اجتماعی اشخاص موضوع تفسیر را تعیین میکند.» این رویهی ناخوشایند در فیلم که شاید تنها بخاطر عاملی برای دور کردن سمیه از خانواده و پررنگ کردن درام فیلم بوده باشد رنگوبویی از خشونت و سلطه دارد. سلطهای که ناشناس مانده است. با جایگزینی خواستگار(خریدار) افغان با یک فرد متول ایرانی میشد حس ناسیونالیستی بیمورد در فیلم را ملغی کرد.
آخر
در آخر چند مورد لازم به ذکر است. زبان مرتضی در فیلم با طبقهای که در آن زندگی میکند مطابقت ندارد. پیمان معادی در قسمتهایی به سمت نقشش در تئاتر «خشکسالی و دروغ» می رود برای مثال در زمان صحبت با نامزدش پشت تلفن. صحنهی بردن اجباری محسن توسط مسئولین کمپ ترک اعتیاد یک صحنهی (فوق) درام-یا حتی تقلیل شده به ملودرام- ایجاد میکند تا بیننده همراه با سمیه و مرتضی بگرید. انگار که محسن را برای اجرای حکم اعدام یا حبس میبرند. حتی نمیتوان عمل مرتضی را دلیل محکمی برای آوردن این قسمت در داستان دانست. این قبیل صحنه ها شاید لحظه یا ساعتی مخاطب را درگیر کند اما دورهی فیلمهایی اشکآلود به سر آمده است.. فیلم «ابد و یک روز» فیلم روایتهای جامانده است. روایتهایی که قرار بود مخاطب را به عمق ببرند و تا سالها به یادش بماند اما در اینجا از آنها غفلت شده است. همسایهها، اجتماع و در کل دیگر مردم در ارتباط با روزگار این خانواده در تاریکی ماندهاند. تمام علت و معلولها در خانه یا حداکثر یک فرد افغان خلاصه می شود. در انتهای فیلم این گونه تصور میشود که ابتدا باید از خود شروع کرد و تغییر کرد و خوب بود بقیه موارد خودبهخود حل میشوند.
قسمتهای آمده در متن از کتاب: اسلاوی ژیژک، خشونت (پنج نگاه زیرچشمی)، ترجمه علیرضا پاکنهاد، نشر نی
- چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۲ ق.ظ