
- ۰ نظر
- ۱۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۲:۲۶
Mrs. O'Brien: [voice over] Help each other. Love everyone. Every leaf. Every ray of light. Forgive.

بخشی از "جامعه شناسی بدن و بدن زن"
دکتر شیرین احمدنیا
الن آنندال (57:1998) جامعه شناس پزشکی انگلیسی نیز با مروری بر سابقه تفکر نظری غرب که به تضاد ذهن و جسم متاثر از اندیشهی افلاطون فیلسوف یونانی قائل بوده است، هدف جامعه شناسان بدن را مشخص کردن و تاکید بر وجود رابطهی دیالکتیکی (یا دوطرفهی) میان بدن فیزیکی و ذهنیت انسانی (human subjectivity) میداند که غالبا به آن از طریق مفهوم بدن زیست شده (lived body) ارجاع میشود. وی به اثر مرلو پونتی (1962) Merleau-Ponty که بر نوعی همآمیزی غیرقابل تقبل irreducible fusion ذهن و بدن اصرار میورزد، ارجاع میدهد که درهمآمیختگی روح و بدن را امری دائمی میداند که در هر مرحله از حرکت وجود movement of existence متحقق میشود. بنابراین تجربهی ما، و بودن ما در این جهان، بواسطهی رابطهی مالوف بدنمان با جهان محقق میشود. جامعه شناسی بدن به جریان داشتن نوعی بازخورد یا فیدبک feed back قائل است که طی آن محیطهای اجتماعی بدنها را می سازند، و این ساخته شدن بدنها به نوبه خود بر رفتار اجتماعی تاثیر میگذارد، و رفتار اجتماعی باز بر تحولات و تغییرات بدنی موثر واقع میشود.(همان:57)
آنندال با اشاره به مثالی از تحقیق کانل (1987) به روشنتر شدن فرایند دیالکتیکی میان بدن فیزیکی و محیط اجتماعی کمک می کند. کانل در بحث خود در مورد اینکه چگونه هویتهای جنسیتی در تضاد با فیزیولوژی قرار میگیرند توضیح میدهد که معمولا وقتی دختربچههای ده ساله را توصیف میکنند ایشان را ضعیف و شکننده معرفی میکنند درحالیکه درواقع، بدنهایشان معمولا در مقایسه با پسرهای همسن و سالشان درشتتر است. این "هویت جنسیتی" بنوبه خود به درون بدنهایشان از طریق روابط اجتماعی تزریق می شود؛ و در نتیجه این احتمال شکل میگیرد که بدنهایشان عملا در نتیجهی اعمال اجتماعی که در مورد آنها صادق است، ضعیفتر بشود! برای مثال، معمولا آن دسته از اعمالشان که بیشتر جنبهی منفعلانه داشته باشد تا فعالانه، مورد تائید قرار میگیرد و در نتیجه زمینهی رشد بدنشان کاهش مییابد!
متن کامل در سایت رسمی ایشان یا در سایت کتابناک
فقیر بودم
فقیر
که در جوانی پالتوی مندرس یاران را
در خیابان ها میپوشیدم
باران هم دریغ داشت
نمیآمد
دو چشم سیاه بود
نام صاحبش را نمی دانستم
فقط یک بار پرسیدم: کجا میروی؟
جوابی نداد
مدتی طولانی در باران بدون پالتو
ایستادم
نیامد
اصلا نیامد
گفتم: من منتظرم
اصلا نیامد.
احمدرضا احمدی
یگانه درد دردِ دندان نبود
یگانه بود
پاییزهایی
که در خون ما غوطهور میشد و میمرد
و ما
فقط صدای برگ های خشک را
میشنیدیم
هر دوی ما
در انتظار آمدن قطار بودیم
فراموشیِ - پشت فراموشی
تنها گلی که از پاییز در خیابان مانده بود
ما را توان نبود که از جا برخیزیم
گل را به خانه بریم.
هر دوی ما
در انتظار آمدن قطار بودیم
ما یک دیگر را نمیشناختیم.
یگانه درد دردِ دندان نبود
به آسمان اشاره کردیم
گیسوان را شانه زدیم
تو میخواستی
از جهل روز
و گم شدن شب در شاخه ها
برای من مثال بیاوری
دیر بود
ما یک دیگر را شناخته بودیم
من فقط
در انتظار آمدن قطار بودم.
احمدرضا احمدی/ عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود / نشر افکار
