دامون

وب شخصی

دامون

وب شخصی

تو عقیده ای داری همانطور که من دارم، او دارد، انها دارند، شاید هم دیگرانی. هر کدام در خلوت فکری بدان دست یافته اند، هرچند اگر صددرصد برگرفته از افکار فلانی و بهمانی باشد.

من قرار نیست به نظر تو ایمان آورم اما می توانم این را قبول کنم که تو هم، او هم، آنها هم،... نظری دارند و فکری و عقلی همچون من.

در کنار هم زندگی کردن بسیار زیباتر است تا در پشت دیوارهای خانه.

اما چه راحت من و تو به جای تحمل دیدن هم و گوش به حرف هم و خندیدن با هم خنجری برگرفته و بر قلب و جسم زخم می زنیم.

آیا دیدن خون تو برای من زیباتر و جذاب تر از خود تو است؟!!!

و ما چه راحت...


همواره در خواب

خواب دیدم که خواب میبینم که در خوابم خواب میبینم که دارم خواب میبینم که خوابم؟!...
و مرگ...

گاهی چه دوست داشتنی است مرگ!

هرچند گاهی برای آدم مرگ نفرت انگیز بوده، اما...

همین مرگ رهایی بخش انسان است از این دنیا و آدمیانش...

خیلی صاف و روراست تر از بعضی انسان ها...

تو را دوست می دارم

(احمد شاملو، مجموعه هوای تازه)

 

طرفِ ما شب نیست

صدا با سکوت آشتی نمی کند

کلمات انتظار می کشند

 

من با تو تنها نیستم، هیچ کس با هیچ کس تنها نیست

شب از ستاره ها تنهاتر است...

 

 

طرفِ ما شب نیست

چخماق ها کنار ِفتیله بی طاقت اند

 

خشم کوچه در مُشتِ توست

در لبان تو، شعرِ روشن صیقل می خورد

من تو را دوست می دارم، و شب از ظلمت خود وحشت می کند.                       

   سال 1334

آلبر کامو...

نمی دانم شده وقتی نگاهی به خود و تفکرات و نوشته هایتان می کنید ردپایی کسی را در میان آنها بینید که همواره با شما و به نوعی راهنمایتان در پیشبرد فکر و اندیشه تان بوده است. من دنبال بت سازی نبوده و نیستم اما نمی توانم به کسانی که خود را وامدار آنها می دانم هر از چندگاهی نظری نیفکنم.

"شریعتی" . حتما طبق مد روز خیلی ها امروزه مخالف(نه منتفد) این نامند اما من خویش را مدیون شریعتی می دانم. او بود که برای اولین بار به من تفکر کردن و ساختار و سنت شکنی را آموخت، جوانه ی زیبای «شک» را شریعتی در وجود من کاشت و رویاند.

"آلبر کامو". همراه و دوست همیشگی من در سیر اندیشه بوده و است. اولین بار در نوجوانی بود که نامش را در نوشته ای از مرتضی مطهری دیدم. آنجا مطهری نظر سارتر را در مقابل کامو تایید می کند که کشتن عده ای انسان برای یک آرمان و عقیده را چاره نیست. همانجا بود که به جای تایید نظر قاطع آن دو نفر، قرابتی با کامو حس کردم و از آن پس کامو شد انسان تمامی لحظه های من. کسی که به انسان ارج می نهاد و حتی حاضر به گذشتن از یک انسان هم نبود. وقتی کسانی چون عمو پل(سارتر) شوروی و شاهکارهایش را نمی دیدند یا نمی خواستند که ببینند، کامو می دید و می گفت. شکی که با شریعتی در من جوانه زده بود با کامو رشد کرد...

(ادامه دارد)

بنیادگرای در میان سکولارها

 

یک بار تعریفی را در یک جا دیدم که بعد هرچه به دنبالش گشتم مجدد ندیدم! مطلب میان سکولار و سکولاریست تفاوت قائل شده بود. واقعا تا انسان به چشم خویش نمونه های حی و حاضر را نبیند باور نمی کند که بعضی چیزها(بعضی مواقع این" چیز" بسیار به جاست!) وجود دارد. شاید به ذهن هم خطور نکند که در میان سکولارها بنیادگرایی وجود دارد و آن هم بسیار ریشه دار. بین سکولار و سکولاریست تفاوتی می گذارم(که قسمتی از آن برگرفته از همان متن یکبار دیده شده است). فرد سکولار به طرف مقابل خود بدون توجه ای خاص به افکار و عقایدش_البته افکار به صلاح_ در پس شخصیتش به عنوان یک شهروند احترام میگذارد و تمامی حقوق قانونی وی را مانند حق مشارکت و رقابت سیاسی و حتی تبلیغ و  صحبت از افکار او را،  مانند  حقوق خود و دیگران می داند. اما فرد سکولارسیت در بند همان ایسم ها میمانند و «مومن سکولار» میشود! در بنیاد باقی می ماند و از بلندی مدرنیته یا پسا مدرن به قهر پیشا سنت (پائین تر و قبل تر از سنت!) می افتد. او فردی که خویش را دیندار می داند و می خواهد با آن عقبه ی فکری در جامعه حضور یابد را طرد می کند و بدترین حمله ها را به او مینماید، پا بر اصول دموکراسی و مدنیت می گذارد و خشکه مقدس می شود.جالب اینجاست که عقیده اش را عین لیبرالیسم هم می داند!(ربطش با خودتان). شاید در اینجا مجال بحث بیشتر نباشد اما کسانی که آگاهی به اندیشه های سیاسی و اجتماعی دارند این تفاوت را به خوبی درک می کنند. به قول مصطفی ملکیان هستند افرادی که سنتی اند ولی اشعاری به سنتی بودن خود ندارند.

مواظب بنیادگرای حتی در وجود خود باشیم.

راه دموکراسی از جنبش توده ای نمی گذرد

سخن گفتن از ناکارآمدی حرکت های مردمی و توده ای حتما به مذاق خیلی ها خوش نمی آید بخصوص پس از سال گذشته خیلی ها باز در پی تکرار تاریخ بوده اند. اکنون برای تمامی نظریه پردازان سیاسی و اجتماعی با توجه به تجربیات جهانی ثابت شده است که در اکثر موارد به جز یک یا دو مورد، جنبش های توده ای تاثیر کمی در گذار آن کشور به سوی دموکراسی داشته اند. توده های ناهماهنگ و مختلط به دلیل نداشتن ذهنیت و در قالب یک حزب یا انجمن قرار نگرفتن و عدم وجود جامعه مدنی و همچنین پاک بودن پیش زمینه ی فکریشان آمادگی پذیرش هر ایدئولوژی(منظور ایدئولوژی های تمامیت خواه و غیردموکرات است) را دارد و عنصر بالقوه ی متحد شدن و پس از مدتی به سوی رادیکال و انقلابی یا حتی انتحاری شدن را دارند . وقتی جامعه ی مدنی جای خود را به بسیج توده ای بدهد روند حرکت اجتماعی به سوی احساسات و ایدئولوژی خواهی و در آرزوی ناکجاآباد عمل کردن می رود. تاریخ دموکراسی سی ساله ی جهان نشان داده است که بیشتر گذارها به دموکراسی با اصلاحات از بالا و وجود اپوزیسیون قدرتمند(البته نه اپوزیسیون آدم های بیسواد و ترسوی شیره ای)، بلکه اپوزیسیون داخلی که دارای پایگاه اجتماعی و اقتصادی و سیاسی محکمی باشد و همچنین وجود جامعه مدنی گسترده و نیرومند(جامعه مدنی که حداقل ها یعنی همان آزادی اندیشه و تحمل دیگری را داشته باشد) به جای بسیج توده ای بوده اند...

(برای بررسی بیشتر کتاب گذار به مردمسالاری  دکتر حسین بشیریه بسیار مناسب است)