دامون

وب شخصی

دامون

وب شخصی

۶۹ مطلب با موضوع «شطحیات» ثبت شده است

آدم باید پیش از آن که به معنای زندگی عشق بورزد به خود زندگی عشق بورزد. این حرف داستایفسکی است. بله، و وقتی عشق به زندگی بمیرد، هیچ معنایی دلمان را تسلا نمی دهد.



کامو

....................................

پ.ن: برای مدتی نمی نویسم.(اوضاعی...)




عکس: اعتماد

شاید نظرم اشتباه باشد اما؛ وقتی که یک فرد-انسان- در برخورد با فردی دیگر در امور مختلف رو به ابژه سازی بیاورد و  آن فرد را در قالب یک ابژه و خیال خود دربیاورد و به داستان سرایی ذهنی و خیالی خویش بپردازد روزی به نفرین و کینه می رسد. خارج کردن آدمیان از آنچه که هستند و قرار دادن آنها در سرزمین عجایب خود و ابژه ساختنشان مهری بر ناکامی شخصی و اجتماعی است. شاید قهرمان سازی/پروری ها از همین جا نشات می گیرد. نه همینطور است، -ذکر شده- که اینگونه بوده که مردمان، ضعف خود را در قهرمان برطرف ساخته اند. پس از ابژه کردن یک نفر، مرحله تداوم و غرق در دنیای ساختگی روی می دهد و موجودیت به طور کامل درگیرش می گردد و هنگامی چشم ها سوژه را جای ابژه ببینند و عینیت آدمی خود را بروز دهد، کاخ ساختگی فرو می ریزد.

آدم ها را در عینیتی که هستند باید شناخت نه در ذهنیت شخصی خود، محو در دیگری شدن انتحار است.

 

.........................................................

پ.ن1: نمی دانم ربط یا تناقضش در چیست ارتباط این ها با برخورد کانت با مسائل *نسی، که چون در این مسئله فرد در حد شی و ابزار فروکاسته می شود و انسانیت دور می افتد کانت مخالفت می کند.

پ.ن2: استفاده از "شاید" در تمام دست نوشت هایم زیاد است چرا که شک از بنیان های من است. که شاید روزی حرفم نقض شود.

بعد.ن: مانند همیشه فراموش کردم بخشی از متن را. در مورد پیش فرض قرار دادن در ذهن خود در مورد کلمات خاص یا چهره و غیره در برخورد با دیگران، به خصوص برای کسانی که داعیه دلسوزی یا درد دیگری دارند. باشد برای باری دیگر.



عکس:حمید صادقی



منبع: کویر کرمان



من فرزند همین کویرم



 کاترین (دختر کامو):

او هیچ وقت از خودش حرف نزد غیر از یک روز که او را غافلگیر کردم. پدر سرش را بین دو دستش گرفته بود و به من گفت: من خیلی تنها هستم.


پ.ن: هفتم نوامبر 98 امین سالگرد تولد کاموست.


وقت آن است که کنار کشید مثل نفسی که یکباره در سینه می شکند و چشمان را از حدقه پرتاب می کند.

شاید همیشگی

شاید


به وجودتان سلام برسانید.


وجه جنون آمیز عشق در این است که آدم می خواهد بشتابد و روزهای انتظار را از دست بدهد. به این ترتیب، آدم می خواهد به پایان نزدیک تر شود. به این ترتیب، عشق از یک وجه عین مرگ است.


آلبر کامو

ترجمه: خشایار دیهیمی


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

من احترام می گذارم

به کسی که اعتقاد دارد یک انسان عرب با یک انسان ایرانی برابر است.

به کسی که کلاه و ریش و سیگار روشنفکری ندارد.

احترام میگذارم

به کسی که در نگاهش همان است که در ذهنش.

به کسی که خود را غرق در سکس نکرده.

احترام میگذارم

به کسی که به مخالفش فحش نمی دهد.

به کسی که تاریخ باستان مهمش نیست و اکنون را مهم تر می پندارد.

احترام می گذارم

به مادری که نه ماه انسانی را تحمل می کند و به وجود می آورد.

به کودک شش ساله ای که با سرطان می جنگد.

احترام می گذارم

به کسی که هر شعری می سراید به شعر دیگری هم احترام می گذارد.

به کسی که هنر را ختم به سکس و سیگار نمی داند.

 

و احترام می گذارم به کسی که به انسان احترام می گذارد.

 

پ.ن : نه اینکه به طرف های مقابل هر خط احترام نمی گذارم، بلکه احترامم با یه خط اضافه است: دوست من کمی بیشتر بیندیش.

 پیرمرد همسایه دیروز آبستن شد. می گویند دختری آبستن شده که قرار است گلیم باف شود. سوراخی روی دیوار اتاقم باز می شود دختر بچه ای نشسته و دارد انگشت اشاره اش را می مکد، از جایم که بلند می شوم دخترک با همان سیمایش نقشی روی دیوار می گردد. دختر پیرمرد کارش را عوض کرد نظافت خیابان های شهر را بر عهده دارد از قیرِ سیاهِ مَردان، که هر شب بر روی آسفالت سفید چکه می کند. ...بنگ...پیرمرد آبستن، شوهرش را کشت چرا که فهمید با گربه ها حشر و نشر دارد. صدای در میآید در را که باز می کنم...بنگ...