دامون

وب شخصی

دامون

وب شخصی

۶۹ مطلب با موضوع «شطحیات» ثبت شده است

یک راست می روم سر اصل مطلب، اگر کسی چون فروغ فرخزاد زندگی‌اش روی دیگری داشت و شاید به تبع در روح شعریش تاثیر می‌گذاشت، بخش عمده‌ای از زنان ما نگاه دیگری نداشتند!؟ شاید عجیب و خنده‌دار به نظرتان برسد اما کمی تامل می‌خواهد. فروغ اشعارش از درون روح رنجیده‌اش برخاسته‌ و این رنج‌ها بیشتر به دلیل مسائل شخصی وی بوده است، چه در زمان قبل ازدواج با پرویز شاپور و چه بعد از آن، یعنی هم در خانه پدری و هم بعد که همه در جریان هستند و آخر هم که فراق فرزندش او را پیر کرد. قصد موشکافی متهورانه زندگی شاعری چون فروغ نیست که کاری در سطح شاعران پایتخت‌نشین به هیچ‌جا نرسیده است که هرچند سالی یکبار زندگی فروغ را بر سر نیزه می‌زنند تا جا پایی باز کنند، هدف طرح این موضوع است که در بخشی از زنان جامعه ما آنان که سری در کتاب و فکر دارند، کسانی هستند که به جمله ای فغان برمی‌آورند که آی حرف دل مرا زد بهمان را زد و این تنها اشعار فروغ نیستند که  دچار کج‌فهمی شده‌اند و داروی تشدید افسردگی زنانه، از بازیگر تا کارگردان و نمایشنامه نویس و حتی افراد معاصری که توانش ادبی بالایی دارند نیز بدین ترکیب دارویی افزوده شده‌اند. کسی که خود را در این گرداب مصرف‌کنندگی و آخ و ناله‌های مجازی فرو برده مگر تنها با خشکسالی و اتمام گرداب نجات یابد، چراکه خود ناتوان‌تر از آن است.

پ.ن1: امیدوارم سب رنجش کسی نشده باشم، تنها حرفم این است تا به کی هنر و ادب و حتا فلسفه اینجا باید مصرف‌کننده باشد و بار نقل قول را جابه‌جا کند.

پ.ن2: خسته ام/...


عکس کاملا نامربوط:

One Flew Over the Cuckoo's Nest

Directed by Miloš Forman

 یک زن، مانند ملوانی که دریای آزاد را بلد است چهره ی مردی را که دوست دارد می شناسد.

 

بالزاک

ترجمه: بهنام رضایی




عکس کمی مربوط:

Jules and Jim

Directed by François Truffaut

مدتی به این فکر می کنم من که نوشته هایم را در نمایشنامه می ریزم و گاهی در شعر یا فیلم، و تا مدتی دیگر وبسایت شخصی ام آماده می‌شود، زنده نگه داشتن این وبلاگ دلیلش چیست؟! وقتی نه متن و نه شعری در اینجا می‌گذارم و هر از گاهی به نقل قولی بسنده می کنم، دیگر دلیل بودن وبلاگ شخصی چیست؟! نه رغبتی دارم به نوشتن نمایشنامه هایم در اینجا (به دلایل مختلف) و نه دیگر نوشته هایم، حتی دستم به آپلود کردن کارتون‌هایم در اینجا نمی رود(لعنت به صنعت شگرف کپی ‌برداری و نقض حق مولف)، در عکس هایم نیز شاید چون به زیبایی شناختی متدوال نمی پردازم و به گونه‌ای عکاسی گوتیک در شهر علاقه دارم زیاد مورد پسند مخاطب قرار نمی ‌گیرد. اما تنها به امید دو، سه دوستی که سر می زنند همچنان اینجا را نگه دارم. پس این تهی و هیچ بودن وبلاگ را بر من ببخشایید.


خسرو


وقتی نخواهم چیزی را نقاشی کنم، از آن عکس میگیرم و وقتی نتوانم عکس بگیرم آن را نقاشی می‌کنم.

 

من ری

ترجمه: نگین شیدوش

وقتی تکست‌نویسی نام شعر می‌گیرد(نقطه)

موسیقی سیگار من است.

نگاه گذرا به فیلم "پنهان"(Cache)  میشل هانکه

(اخطار: اگر فیلم را ندیده اید مواظب متن باشید، شاید فیلم لو رود برایتان!)

 

حرف زدن از فیلمی که طبق نامش حتا خودِ فیلم در خودش پنهان شده، و شما را روزها درگیر می‌کند آسان نیست. به خصوص که کمتر علاقه به نوشتن درباره‌ی فیلمها دارم چراکه نوشتن در مورد یک فیلم را تمام شدنش برای خود و دیگران می‌دانم (و این را نمی‌خواهم).  زمانی‌که روانشناسی و فروید در سده گذشته دریافتند که رخدادهای کودکی در رفتارهای فردی آینده تاثیرگذار است یا بهتر بگویم بعضی از مشکلات بزرگسالی در کودکی فرد و عقده ها ریشه دارند، فهم زندگی انسان مدرن بیش از پیش پیچیده گشت. "پنهان" روایت زوایای مخفی مانده یک خانواده فرانسوی و حتا اطرافیانشان است، به خصوص شخصیت مرد به نام ژرژ(با بازی دانیل اوتوی) که ماجرا حول او می‌گردد. نوارهای ویدویی به دست این زن و شوهر می‌رسد که از بیرون خانه آنها و رفت‌و‌آمدشان گرفته شده‌است. سپس نقاشی‌هایی برایشان ارسال می‌شود که ساده و حتا به قول ژرژ بچگانه کشیده شده‌اند اما برای هر سه فرد خانواده فرستاده می‌شوند، نقاشی اول تصویر کسی‌ست که از دهانش خون بیرون آمده و نقاشی دوم خروسی سر بریده‌است، در فیلم های بعدی خانه کودکی ژرژ و خانه‌ای در پایین شهر، رازها را کمی برملا می ‌کند، مجید فرزندخوانده پدر و مادرِ ژرژ در زمان کودکیش بوده‌است که اکنون در همان خانه پایین شهر با پسرش زندگی می کند. داستان با شک ژرژ به مجید درمورد فیلم ها ادامه می‌یابد.

ریزکاری‌های هانکه در این فیلم بیشتر از "معلم پیانو" به چشم می‌خورد، از تیتراژ آغازین گرفته تا تیتراژ پایانی. شما در تمام طول فیلم، معنی عنوان فیلم را حس می‌کنید؛ "پنهان"، تصاویر و پلان های گرفته شده خود فیلم با فیلم های مشکوک به هم گره خورده‌اند، و در طول فیلم شما قدرت تشخیص آنها را از هم ندارید مگر به حدس و آن هم پس از کات شدن و به کمک ترانزیشن ها. انگار تمام فیلم نیز با همان دوربین مخفی فیلمبرداری شده‌است. ظرافت هانکه در متن و نشانه ها نیز جالب است. در چند بخش آنهایی را که متوجه شده‌ام:

روابط؛ هانکه از همان ابتدا با ظرافت روابط داخلی و بیرونی این خانواده مدرن و تاحدی روشنفکر فرانسوی را نمایش می‌دهد. بعد از دریافت اولین فیلم، ژرژ به عنوان نخستین سوظن، به پسرشان و دوستان وی مشکوک می‌شود و این ظن پس از اولین نقاشی نیز ادامه دارد. صحنه ها و گفت وگوهای ژرژ با پسر و همسرش از سردی و مشکلات عمیق آنها با یکدیگر حکایت دارد. ژرژ موقع صحبت کردن با پیرو_پسرش_ حتا او را کامل نگاه نمی‌کند و در صحنه ای که با او از دوست داشتن حرف می‌زند دوربین وی را نشان نمی‌دهد و تنها بر روی پیرو است. شخصیت مرد، به زنش اعتماد کامل ندارد و پاکت اولین فیلم را تا خودش نگردد که شاید نشانه‌ای از فرستنده بیابد آرام نمی‌گیرد در حالیکه همسرش او را مطمئن کرده که جز فیلم چیز دیگری در پاکت نبوده‌است. هانکه راوی این است که هر سه نفر خانواده، یک شخصیت دیگر و روابط پنهانی دارند، چه در گذشته و چه در حال، ژرژ که محوریت فیلم است رقیبی در کودکی داشته که با دروغ او را از میدان به‌در کرده و با گفتن اینکه دیده مجید خون بالا آورده(نقاشی نخست) و سَر خروس را بریده(نقاشی دوم)، پدر و مادرش را برای سپردن مجید به یتیم خانه مجاب می کند، و این دورغ در وی می‌ماند تا در زمان فیلم و به راحتی به زنش دروغ می‌گوید و بعد از برملا شدن دروغ، دلیلیش را راحتی و آرامش خودِ آن(ژولیت بینوش) قلمداد می کند. زن خانواده که در بیشتر گفت وگوها با همسرش درگیری و ناآرامی دارد_به خصوص بعد از گم شدن پیرو_ در صحنه‌ای ببینده را متحیر می‌کند زمانی رابطه‌اش با یکی از دوستان خانوادگی که همکارش نیز هست مشخص می‌شود، او در کافه ای‌ست و از موردی به شدت نگران است (که این نگرانی وی نیز جزو "پنهان" بودن های فیلم است) و در آغوش این دوست می‌گرید. کارگردان آلمانی فیلم، رابطه مادر و پسر را نیز به خوبی به تصویر درآورده، فرار پیرو از خانه به دلیل کشف رابطه پنهانی مادرش است. شخصِ پسر خانواده با فرار کوتاه از خانه و مخفی شدن در خانه دوستش که والدینش بی اطلاع از اویند و یا در صحنه پایانی فیلم و دیدار او با پسر مجید، جزو روابط پنهانی کوچکترین عضو این خانواده‌ی از هم گسیخته است.

مهاجرین؛ فیلم پنهان چندموضوعی است، یعنی در کنار برش‌های یکی زندگی مدرن و آشفتگی‌های روانی به بحث مهاجرین که موضوعی قدیمی در فرانسه و حتا اروپا بوده‌است می پردازد. برخورد ژرژ به عنوان نماینده طبقه فرهنگی و روشنفکر فرانسه با مهاجرین، قبل از آمدن مجید به فیلم است، در صحنه‌ی درگیری ژرژ با یک سیاهپوست، که با مداخله همسرش پایان می‌یابد. همچنین فیلم به نوعی یادآوری فاجعه 17 اکتبر سال 61 پاریس نیز هست، روزی که بیش از 200 الجزایری از میان حدود سی هزار الجزایری که به راهپیمایی مسالمت آمیز آمده بودند به دست پلیس کشته می‌شوند.

درون؛ ژرژ که ببیندگان برنامه تلویزیونی‌اش را به مطالعه بیشتر دعوت می‌کند و کتابخانه‌ای بزرگ در خانه دارد اما زمانی از تلویزیون در چند نوبت اخبار ناگواری پخش می‌شود، عکس العملی نشان نمی‌دهد. وقتی که متوجه گم شدن پسر می‌شود و همسرش مضطرب است برای چند دقیقه از جایش تکان نمی‌خورد و ساکت است. بعد از خودکشی مجید در برابر دیدگانش به آن شکل، به سینما می‌رود و فیلم می‌بیند. علاوه بر اینکه بعضی از این موارد ما را به این شک می‌اندازد که فیلم های گرفته شده از خانه‌اش _که فرستنده مشخص نمی‌شود و پنهان می‌ماند-کار خود ژرژ است اما بیشتر نمایش دهنده درون متلاشی شده مرد است. دقایق آخرِ فیلم زمانی ژرژ قرص خواب می‌خورد و به اتاق می‌رود و همه جا را تاریک می‌کند تا بخوابد، شاید ما تازه با نشانه‌های قبلی متوجه دورن تاریک ژرژ می‌شویم. با خواب او به دوران کودکیش بازمی‌گردیم و همراه با او به تماشای بُردن مجید به یتیم خانه می‌شویم. در آخر میشل هانکه وجدان انسان امروز را نشانه می‌رود و به هدف می‌زند با این دیالوگ پسرِ مجید به ژرژ که "می خواستم بفهمم ارزش یک انسان در وجدان تو چقدره، که فهمیدم"(نقل به مضمون)

نکات ریز دیگری نیز در این فیلم که برنده جایزه جشنواره کن نیز گشته وجود دارد مانند کابرد خون، که از پوستر فیلم گرفته تا نقاشی ها، خون بالا آوردن مجید در کودکی، سر بریدن خروس، صحنه خودکشی مجید و پاشش خون بر روی دیوار اتاق، همه جا حضور دارد. یا زمانی ژرژ می‌خواهد به نشانی داده شده برود که بعد متوجه می‌گردد خانه‌ی مجید است، در کافه روبروی خانه به آپارتمان خیره است انگار آشنایی قبلی با مکان دارد یا حاکی از ترس درونی وی است.

- شاید برای بیننده ایرانی که مدام به دنبال هیجان و رگه های هالیوودی است یا در پی معناگرایی و عشق های جاودانی، فیلم هانکه خسته کننده باشد اما پس از دیدنش، انسان به وجه پنهان خود رجوع می‌کند.

- در نظرات وبلاگ یکی از دوستان کسی نوشته بود که فیلم‌های ارسالی به درِ خانه خیلی بهتر در فیلم "بزرگراه گمشده" لینچ پرداخت شده و این‌چنین خسته کننده نبوده‌است! در هنر به مقیاس بردن کارها چندان مورد اعتنا و اعتبار نیست به خصوص هنری مانند فیلم، با توجه به اینکه زمینه کاری لینچ با هانکه شاید بیش از اندازه متفاوت باشد، و اینکه هانکه چند وجهی به بعضی مسائل می‌نگرد اما لینچ تک یا حداکثر دو وجهی (هرچند لینچ کارگردان مورد علاقه ام است).


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نگاه گذرا و درونی من به سه نمایش از پانزدهمین جشنواره تئاتر دانشگاهی

 

بخش نخست:

تبعید-خشم سرخ(Displace, Red Rage)

کار بخش بین المللی جشنواره از کشور ایتالیا، گروه موتا، به کارگردانی کلودیا سوراسه که با اجرای دو نمایش «لو» و«a+b»3  در جشنواره بیست و نهم تئاتر فجر جایزه اول کارگردانی بخش بین الملل جشنواره فجر را به دست آوردند.

نمایش تبعید، خشم سرخ با چهار بازیگر (زن) است با صحنه بسیار ساده که طرح مناسبی بود برای یک تئاتر فرمی و به نوعی پرفورمنس، کفپوشی مربع شکل با بیست و پنج خانه محل بازی این چهار بازیگر بود. با کنار گذاشتن دیدگاه‌های متفاوت مانند مکتب پراگ این نمایش را به نظاره نشستم و حال می‌گویم. یکی از کارهای فرمی-اجرایی خوبی بود که دیده‌ام. در ابتدا بخش حرکتی و فرمی؛ نمایشی اجرایی که تلقی اکسپرسیونیستی از آن می شود، روایت احساسات و درونیات هنرمند(انسان) در قالب نمایش، شروع کار چهار بازیگر در امتداد یک خط عمودی از دید تماشاگر به آرامی حرکت می کنند که برداشت یکی بودن و تجمع گرایی و نبود فردگرایی می توان از آن کرد. در طول نمایش اشعاری -در پنج بخش- خوانده می‌شد، و زمانی شعر نخست تمام می‌شود و موسیقی آغاز، نور سفید مرزهای خانه ها را روشن می کند و چهار بازیگر با سرعتِ آهنگ-از آرام به تند- شروع به حرکت‌های مجزا بر روی خطوط می‌نمایند، هرچه در ابتدای کار هماهنگی در حرکت وجود دارد با شدت گرفتن موسیقی کمتر می شود و از هم گسیختگی و بداهه شدت می‌گیرد، به خوبی می‌توان درک کرد که از اینجای کار تاکید بیشتر بر روی آمادگی بدنی بازیگران بوده و نه تمرین، چون حرکت بر روی خطوط از قاعده خاصی تبعیت نمی‌کرد تا بگوییم برای هر ثانیه برنامه ریخته شده و این خود به قوت کار برای نشان دادن و رسیدن به هدف کمک نمود، هدف کارِ اکسپرسیونیستی مانند این کار در به نمایش گذاشتن انسان مدرن و آشفتگی وی است و تجلی احساساتش، پس اگر حرکت تصاعدی بازیگران از خطی پیروی می کرد خود تناقض بود، به سه بخش آخر نمایش که می رسیم همراه با اشعار که حاکی از ویرانی، رنج و خشم است، نورپردازی کار قدرت خود را نشان می‌دهد و نور قرمز جای سفید را می‌گیرد و با هنرمندی کادری از سایه بازیگران در پس سرشان می سازد که به خوبی شهر و قلمروی نابود شده را متجلی می‌کند. اوج کار، زمانی‌ست که خشم به سرحد خود می‌رسد و شلاق بر نورهای سفید توسط چهار بازیگر زده می‌شود.

در کل در کنار آمادگی بدنی، یکسان و خشک بودن هر چهار بازیگر برای جلوگیری از تمایز قائل شدن میان آنها از سوی تماشاگر، موسیقی و نورپردازی خوب، باید تا حدی طولانی بودن زمان میان بخش اول تا سوم را جزو نکات نامناسب نمایش برشمرد.

متن؛ که به نظر ترجمه‌ی خوبی از آن به فارسی شده است1، با عمل بازیگران همخوانی خوبی داشت. بخش اول که نوعی معرفی است از ماوقع :"شاید برای من بهتر بود/ که با مردگان می‌مردم/ و هیچ وقت تاریکی امروز را نمی‌دیدم" این شروع باز همان روایت کارهای پیشین گروه موتا را می‌خواهد برساند، جنگ، سردرگمی و ناامیدی، و مرگ را چاره‌ای دانستن برای رهایی از این زندان. "شاید بهتر بود/ همین لحظه/ مرده باشم/ مثل اینکه/ هرگز متولد نشده باشم". بعد از بخش نخست و آغاز موسیقی و حرکت آرام تا تند بازیگران به بخش کوتاه دوم می رسیم که روایت گذشته است "هزاران نفر آدم اینجا بود، شاید میلیونها...و من آنجا سکونت داشتم". به بخش سوم که می‌رسیم متن نشان از شروع خشم و –شاید- حرکات هیستریک می‌دهد که از راه خواهد آمد "در قلمرو سرزمین‌هایم ویرانی خواهم اورد ... خاطره این شهر را پاک خواهم کرد ...که فقط من مانده‌ام/تنها/فقط من/ تحت تاثیر تصاویر گذشته‌ام/ و بزرگی این کهکشان/ من آهنگ موزون جهانم". دو بخش آخر نوعی مکمل هم و وابستگی بیشتری دارند، شعرهای خشونت‌اند و شلاق "خانه‌ام را دیگر نمی بینم/نام این سرزمین هم پاک خواهد شد/ به هرحال همه چیز به طریقی به پایان خواهد رسید" و در بخش پنجم؛ "زخم‌هایم را دفن خواهم کرد، همچون شکوفه ها ...وجودم را، عضلاتم را، و نفسم را/ از این زمین جدا خواهم کرد".

نوع متن و زمانبندی آن و واگویی هر بخش برطبق اجراها، مورد گنگ و حل نشده‌ی خاصی را برای تماشاگر بعد از اتمام کار نمی‌گذارد. هرچند بعضی دوستان بنا بر دلایلی راضی از دیدن نمایش نبودند اما باید به نمایش براساس ویژگی‌های خودش نگریست که به نظر من به نسبت بعضی کارهای فرمی و اجرایی بی‌معنی داخل دلنشین تر و بامفهوم تر بود.

 

......................................

1)مترجم:زهره اخکان، مازیار رفعتی، نیوشا عاشورزاده، مسعود زنوزی راد



تصاویری از اجراهای مختلف(ادامه مطلب):