- ۱۶ تیر ۹۱ ، ۲۲:۴۲
فقیر بودم
فقیر
که در جوانی پالتوی مندرس یاران را
در خیابان ها میپوشیدم
باران هم دریغ داشت
نمیآمد
دو چشم سیاه بود
نام صاحبش را نمی دانستم
فقط یک بار پرسیدم: کجا میروی؟
جوابی نداد
مدتی طولانی در باران بدون پالتو
ایستادم
نیامد
اصلا نیامد
گفتم: من منتظرم
اصلا نیامد.
احمدرضا احمدی
یگانه درد دردِ دندان نبود
یگانه بود
پاییزهایی
که در خون ما غوطهور میشد و میمرد
و ما
فقط صدای برگ های خشک را
میشنیدیم
هر دوی ما
در انتظار آمدن قطار بودیم
فراموشیِ - پشت فراموشی
تنها گلی که از پاییز در خیابان مانده بود
ما را توان نبود که از جا برخیزیم
گل را به خانه بریم.
هر دوی ما
در انتظار آمدن قطار بودیم
ما یک دیگر را نمیشناختیم.
یگانه درد دردِ دندان نبود
به آسمان اشاره کردیم
گیسوان را شانه زدیم
تو میخواستی
از جهل روز
و گم شدن شب در شاخه ها
برای من مثال بیاوری
دیر بود
ما یک دیگر را شناخته بودیم
من فقط
در انتظار آمدن قطار بودم.
احمدرضا احمدی/ عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود / نشر افکار