دامون

وب شخصی

دامون

وب شخصی

۳۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

فقیر بودم

فقیر

که در جوانی پالتوی مندرس یاران را

در خیابان ها می‌پوشیدم

باران هم دریغ داشت

نمی‌آمد

دو چشم سیاه بود

نام صاحبش را نمی دانستم

فقط یک بار پرسیدم: کجا می‌روی؟

جوابی نداد

مدتی طولانی در باران بدون پالتو

ایستادم

نیامد

اصلا نیامد

گفتم: من منتظرم

اصلا نیامد.

 

احمدرضا احمدی

یگانه درد دردِ دندان نبود

یگانه بود

پاییزهایی

که در خون ما غوطه‌ور می‌شد و می‌مرد

و ما

فقط صدای برگ های خشک را

می‌شنیدیم

هر دوی ما

در انتظار آمدن قطار بودیم

فراموشیِ - پشت فراموشی

تنها گلی که از پاییز در خیابان مانده بود

ما را توان نبود که از جا برخیزیم

گل را به خانه بریم.

هر دوی ما

در انتظار آمدن قطار بودیم

ما یک دیگر را نمی‌شناختیم.

 

یگانه درد دردِ دندان نبود

به آسمان اشاره کردیم

گیسوان را شانه زدیم

تو می‌خواستی

از جهل روز

و گم شدن شب در شاخه ها

برای من مثال بیاوری

دیر بود

ما یک دیگر را شناخته بودیم

من فقط

در انتظار آمدن قطار بودم.

 

 

احمدرضا احمدی/ عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود / نشر افکار

 

عکس




Lt. Col. Frank Slade: Ooh, but I still smell her.
[inhales deeply through nose]
Lt. Col. Frank Slade: Women! What can you say? Who made 'em? God must have been a f..ckin' genius. The hair... They say the hair is everything, you know. Have you ever buried your nose in a mountain of curls... just wanted to go to sleep forever? Or lips... and when they touched, yours were like... that first swallow of wine... after you just crossed the desert. T..ts. Hoo-ah! Big ones, little ones, n.. ples staring right out at ya, like secret searchlights. Mmm. Legs. I don't care if they're Greek columns... or secondhand Steinways. What's between 'em... passport to heaven. I need a drink. Yes, Mr Sims, there's only two syllables in this whole wide world worth hearing: p..sy. Hah! Are you listenin' to me, son? I'm givin' ya pearls here.




Scent of a Woman

غیرفعال

این شب، این سحر، به یک نتیجه ساده رسیده ام، به سادگی ای که در مغز دوستان روشنفکر نمی گنجد، یک حس که دود و دم و ادای پوچی ندارد. حس پذیرفتن مرگ/ دوست داشتن مرگ/ صاف و روراست ترین رفیق من/

.نقطه.

رضا زنگی‌آبادی و منتقدانش

بختک بومی


احمد غلامی: یادم نمی‌آید اولین باری که رمان رضا زنگی‌آبادی را خواندم، اسمش همین «شکار کبک» بود یا نه. چند سال پیش آن را فرستاده بود نشر افق. وقتی دیدم نویسنده‌اش کویری است و داستان در اقلیمی کویری اتفاق می‌افتد و به ذایقه من که شیفته بیابان و کویرم، نزدیک است به سرعت آن را خواندم. روزی که رمان را تمام کردم آنقدر هیجان‌زده شدم که فورا به شماره‌ای که اول رمان بود، زنگ زدم، از کتابش تعریف و تمجید کردم و گفتم مایلم آن را چاپ کنم، که البته نشد. وقتی نشر چشمه «شکار کبک» را چاپ کرد، برایم دور از انتظار نبود. «شکار کبک» از رمان‌هایی است که نباید آن را نادیده گرفت. پس از سال‌ها دوباره با رضا زنگی‌آبادی تماس گرفتم و خواستم بیاید در نشست نقد و بررسی کتابش شرکت کند. از کرمان آمد و شوق و علاقه‌اش به برپایی این نشست مرا چنان سر ذوق آورد که دوباره کتاب را به سرعت خواندم. سال‌ها ‌تجربه‌اندوزی رضا زنگی‌آبادی در رمان «شکار کبک» کاملا محسوس بود و این رازی بود که من به وضوح آن را احساس کردم. با رضا زنگی‌آبادی و منتقدانش علی‌اصغر شیرزادی و محمود حسینی‌زاد از «شکار کبک» گفتیم. در این نشست علی شروقی هم همراه من بو
د.


شرق: یک ویژگی و نقطه قوت رمان شکار کبک رضا زنگی‌آبادی، که آن را از وجه غالب داستان‌نویسی ما در این سال‌ها و به ویژه داستان‌های آپارتمانی و تین ایجری منتشر شده در نیمه دوم دهه 80، متمایز می‌کند این است که بر مبنای یک ایده و یک مساله بنیادین شکل گرفته است و نویسنده توانسته است ایده خشونت را از یک حیطه فردی و شخصی به عرصه عمومی تعمیم دهد. این ویژگی شکار کبک را در مقابل ادبیات به شدت خصوصی‌شده این سال‌های ما قرار می‌دهد. مثلا در بسیاری از آثار داستانی منتشرشده در این سال‌ها اگر هم خشونتی رخ می‌دهد، کسی که مرتکب خشونت شده یک مورد استثنایی جلوه داده می‌شود که به دلیل یک‌سری بحران‌های شخصی و بی‌ارتباط با کل محیط، به سمت یک عمل خشونت‌بار کشیده شده است. در شکار کبک اما خشونت تکثیر می‌شود و تسری می‌یابد و به یک نفر محدود نمی‌ماند بلکه جنبه عمومی پیدا می‌کند. می‌ماند یک نکته یعنی تلاش نویسنده برای روان‌شناسی شخصیت رمان و ارایه جزییاتی از زندگی گذشته او با هدف مشخص کردن انگیزه‌هایی که این فرد را به یک قاتل زنجیره‌ای تبدیل کرده است. این پررنگ شدن روان‌شناسی شخصیت و پرداختن به همه ابعاد کودکی شخصیت رمان قدری با آن ایده اصلی تعمیم خشونت تضاد پیدا کرده است. نویسنده می‌توانست به جای این همه به گذشته قدرت پرداختن تنها به همان صحنه کلیدی که قدرت در کودکی با مراد به شکار کبک می‌رود و آن اتفاق هولناک برایش رخ می‌دهد، بسنده کند و کل خشونتی را که قدرت در کودکی تجربه کرده در همان صحنه فشرده کند.

... 


ادامه مطلب و صفحه کامل ادبیات روزنامه شرق

از راست: احمد غلامی، رضا زنگی آبادی/ عکس: امیر جدیدی ،شرق

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید