- ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۴۶
او: توقع نداشته باشید براتون لالایی بخونم، چون امروز روزش نیست، شنبهست، شنبه زنها خودشون نیستن، یعنی اصلا کسی نیستن، شاید بقیه روزها هم همینطور باشن اما شنبه فرق داره، شنبه ها به یاد میارن که همهی جمعهها نگاهشون مدام خیره بوده، به دیوار، گُل، آفتاب، سقف حتا ... . زنها شنبهها یادشون میاد کی اومدن و کی باید برن. یادشون میاد برای اولین بار کِی درد کشیدن و کِی لباشون رو سرخ دیدن، و این شنبه هر روز تکرار میشه، (با تاکید) یک شنبه، دو شنبه، سه شنبه، ...
قطعهای از نمایشنامهی "اگر این خط را بگیری و ادامه دهی به نقطهای میرسی که تنها نقطهی نام توست"/ تابستان91
نشستهایم بر لب پنجره، چشم دوختهایم به آمدن صبح، صبحی که یک چیز با خود دارد: امید و "امید چیز خطرناکیست"1. میتواند هم تو را از لب پنجره به کف زمین برساند هم به بام خانه.
1- مورگان فریمنِ "رستگاری در شاوشنگ" می گوید این را.