پی رنگ 2
روایت در رمان "دود" نوشتهی حسین سناپور توسط یک من_راوی صورت میگیرد. بازه زمانی هم یک شبانه روز است و البته در این بیستوچهار ساعت فلاشبکها و تداعیهایی نیز وجود دارند. داستان روایت روزگار حسام شاعر و روشنفکری بیعمل است که زندگی از هم پاشیده و بیمعنیای دارد. زندگی زناشویی وی به طلاق انجامیده و بعد از آن با زنهایی مختلفی که همه درگیر مشکلاتی شدید هستند ارتباط دارد.
نویسنده در توصیف بیعملی راوی به نسبت موفق بوده اما در پرداخت دیگر شخصیتها و همچنین در نشان دادن روابط ناموفق است. لادن که بیشتر از توصیفات و فلاشبکهای حسام شناسانده میشود، شخصیتیست محوری که باید به عمق برود ولی در سطح میماند و تیپ میشود. مهتاب و زهره شخصیتپردازی بهتری نسبت به لادن دارند، مجدد آنها هم ناقص میمانند و حتی خواننده زهره را بهتر از مهتاب_که زن سابق حسام است- میشناسد. باقی شخصیتها هم یا سطحی ماندهاند و تیپ شدهاند مانند مظفر یا کارکردی ندارند و میتوان آنها را حذف کرد مانند کبکانی.
در بحث پیرنگ و دورنمایهی رمان، بحث بسیار است اما به چند مورد اشاره میشود. در پایان خواننده نمیتواند به درستی درک کند که حس واقعی حسام نسبت به لادن -شخصیتی که محرک حسام برای اقدامی انتقامی است- چیست. چرا در هنگامی که میتوانست او را نجات دهد لادن را رها میکند تا با خودکشی به کام مرگ رود و بعد از مردن وی حسام تصمیم به انتقام از مظفر میگیرد. آیا نشان دادن یک عشق مبهم در یکسری فلاشبک برای ارضای این حس کنجکاوی کافیست؟ دلیل خرید چاقو توسط راوی درحالیکه وی در ابتدا هیچ انگیزهی قویای ندارد چیست؟ چرا حسام که شخصیت شاعر و روشنفکر جامعه است باید چاقویی ضامندار خریداری کند و دست به قتل بزند و بعد به طرز کلیشهای از دیوار باغ فرار کند؟ مگر نه اینکه رمان در تلاش برای تصویر کشیدن فردِ آگاه اما بیعمل جامعه است که حال یک اتفاق باعث ایجاد تغییری در او میشود پس جناس چاقوی ضامندار با یک فرد شاعر و روشنفکر چیست؟ آیا حسام یک روشنفکرمآب است؟! اگر اینگونه است پس چرا بر علیه فساد و بدی برمیخیزد و تغییر میکند؟! اینها سوالهای فراوانی است که در پایان رمان بی پاسخ میماند و رمان "دود" را از ساحت ادبیات داستانی فاخر خارج میکند. این سوالها و نقدها بر پیرنگ و درونمایهی رمان "دود" سبب میرایی این رمان در سالهای آینده خواهد شد چرا که درونمایه و موضوع رمان موردی است که میتوانست موجزتر از یک رمان به آن پرداخته شود و همچنین این مضمون دیگر تازگی گذشته را ندارد. جان آپدایک در مورد ماندگاری آثار میگوید: «تمام رمانهایی که بر دلمشغولیهای بزرگ زمانه خودشان تمرکز کردهاند، در دورههای بعد کهنه شدهاند. به نظر من رماننویس باید بیش از پیش مجذوب دنیای کوچکی باشد که زیر پوست شهرها در حال جنبوجوش است، بیشتر دنبال بحرانهای کوچک وجودی باشد تا بحرانهای بزرگ سیاسی» و ویلیام فاکنر نیز در سخنرانی جایزه نوبل خود میگوید: « افتخار آنان (شاعران و نویسندگان) در این است که در دل آدمیان شور برانگیزند؛ شهامت و شرف و امید و غیرت و رحم و فداکاری را، که فخر گذشتههای انسان است، یادآور شوند و بدینسان او را در پایداری یاری کنند.»
دو نکتهی آخر اینکه زیست محیط رمان نیز دچار نقص است. نویسنده تنها با آوردن نام چند خیابان خیال خود را راحت کرده و با این عمل بار ساخت فضای شهری و زیست محیط را از دوش خود برداشته است. در فضاسازی فصل آخر رمان هم جایی که راوی به باغ میرود فضا به گونهای مبهم و پیش پا افتاده تصویر میشود که با توصیفات دیگر فصلها همخوانی ندارد. دیگر اینکه فلاشبکهای راوی به دوران کودکی و روابط خانودگیش کاملا تکراری هستند. انگار که دوران کودکی حسام بارها در رمانها و داستانهای دیگر تکرار شده. درحالیکه هیچ دو انسانی یک گذشته ندارند.
- جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ب.ظ