دامون

وب شخصی

دامون

وب شخصی

در نقد لیبرال‌های وطنی 1

دوشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۰، ۱۲:۱۹ ق.ظ

گفت‌و‌گو با یوسف اباذری

 

سال 90 و دهه هشتاد در حالی رو به پایان است که شاهد پدیده ها و اتفاقات تازه ای هستیم که در ابتدای این دهه ابدا انتظار آن ها را نداشتیم. من می‌خواهم در میان این پدیده ها به یک پدیده خاص اشاره کنم و تحلیل شما را درباره آن بدانم. ما از سویی شاهد ظهور دولت نهم بودیم. دولتی که با وعده‌هایی درباره توزیع درآمدها و آوردن نفت سر سفره مردم بر سر کار آمد و به بسیج جدی فرودستان شهری و روستاییان پرداخت و در این کار هم موفق بود. از سوی دیگر، هرچه این اقشار در سیاست ایران مهم‌تر می شدند و لزوم توجه به آنان بیشتر می‌شد. شاهد برآمدن و هژمونیک شدن نحله ای از روشنفکران بودیم که به شدت از ایده های لیبرال و محافظه کارانه -در معنای غربی و جهانی اش- در دفاع از بازار آزاد حمایت می‌کردند. به نظر می‌رسد جامعه به سویی می‌رود و روشنفکران به سمتی دیگر. به نظر شما چرا این اتفاق افتاد؟

وضعیت جامعه ایران در نگاه اول همین طور است که شما تصویر می‌کنید. اما آیا واقعا چنین است که دولت به سویی در حرکت است و روشنفکران لیبرال به سویی دیگر؟ به نظر من اتفاقا پیوندها و ارتباطاتی میان ایده‌های این روشنفکران و جهت گیری‌های دولت وجود دارد. خود من تا مدتی پیش به این مسئله بی‌توجه بودم اما اخیرا با خواندن مجله مهرنامه و نشریات مشابه آن، متوجه شدم تغییر پارادیمی در این حوزه روی داده است. روشنفکران دینی و لیبرال‌های چپ از میدان خارج شده اند و هژمونی فکری دست پارادایمی افتاده است که بی پرده سخن از این می گوید که تفکر لیبرالی، دست راستی و متکی به بازار یگانه بازی شهر است. دو گروه اول خصومتی با بازار ندارند، اما معتقدند که افراد و گروه‌ها می توانند با تشکیل احزاب  و گروه ها در اقتصاد وسیاست و اجتماع دخالت کنند و تاجایی که ممکن است عدالت اجتماعی را برقرار کنند. عدالت اجتماعی می تواند صبغه دینی و دنیوی یا ترکیبی از هر دو را داشته باشد. اساسا هر پارادایم هژمونیکی سعی می‌کند افکار و خواسته های دیگران را مصادره به مطلوب کند و خود را به عنوان امر عام جا بزند. گروه های متفاوت اجتماعی هرکدام خواسته‌ها و افکاری دارند اما زمانی که راه بر آن ها بسته شود، پارادایم هژمونیک آن ها را به سوی خود جلب می‌کند و سعی می‌کند تفاوت ها را از میان ببرد. با قرائت آثار شارحان مکتب بازار آزاد متوجه شدم که به رغم تاکید بیش از حد آن ها بر صداقت فکری متاسفانه آن‌ها به طور کاملا گزینشی افکار مکتب مورد  علاقه خود را  بیان می‌کنند و حتی گاهی چیزهایی را پنهان می‌کنند یا در قالب نادرست عرضه می‌کنند. کسانی که دیگران را با شجاعت متهم به عوام فریبی می‌کنند بهتر است خود چنین کاری نکنند.

شما آن‌ها را متهم به عوام‌فریبی می‌کنید؟ اگر خودتان در پی عوام فریبی نیستید دلایل خود را برای این اتهام بیان کنید.

انشاءالله که هیچ کس عوام‌فریب نباشد. دلایل خود را به موقع بیان خواهم کرد. اجازه بدهید مساله را اندکی بازتر کنم. این روشنفکران به قول خودشان اقتصاددان، مثل اغلب جریان های روشنفکری دنباله نهضتی جهانی هستند. هایک متفکر مورد علاقه آن‌ها تاقبل از روی کار آمدن راست افراطی در انگلستان و آمریکا –البته این روشنفکران واژگان چپ و راست را قبول ندارند، بعدا واژگان نهایی آن ها را معرفی خواهم کرد- فردی منزوی بود. مارگارت تاچر که از نظر من نماینده همان راست افراطی مورد نظرم در انگلستان بود، در زمان تحصیل به شدت به آرای هایک علاقه‌مند شد و بعد از روی کارآمدن سعی کرد آن‌ها را پیاده کند. گفته‌های هایک بر دو اساس استوار است: 1­_ بازار نظم خودانگیخته‌ای است که امر سیاسی اجتماعی نباید در آن دخالت کند، زیرا این دخالت‌ها مخل آن نظم خواهد شد. نظمی که دست آخر به آزادی و عدالت –تاکید می کنم نه «عدالت اجتماعی»- منجر خواهد شد. 2_ احترام شدید به مالکیت خصوصی و رقابت ناشی از آن در بازار، از نظر هایک این دو لازم و ملزوم یکدیگرند و از حیث منطقی نمی‌توان آن ها را از یکدیگر جدا کرد. تاچر و ریگان با رسیدن به قدرت، اساس دولت رفاه را که حاصل تعامل اقتصادی  و اجتماعی و سیاسی گروه‌های متفاوت در غرب بود به هم زدند. فقط راست‌ها نبودند که این وضعیت را شکننده می‌دانستند، چپ‌ها هم انتقاداتی به آن داشتند. فقط اشاره‌ای می‌کنم به آثار کلاوس اوفه (Claus Offe) که دخالت های راست‌های افراطی در دولت رفاه عامه را نیز تحلیل کرده‌است. تاچر در انگلستان همه‌چیز را زیرو‌رو کرد، دست به خصوصی‌سازی عظیمی زد و مهم‌تر از آن با سماجت و استواری، قدرت اتحادیه‌های کارگری را که حاصل دست‌آوردهای سیصد ‌ساله کارگران بود در هم شکست. جنگی را با اتحادیه‌ی معدنچیان شروع کرد که از نظر بسیاری  از مردم و دانشگاهیان غیر‌سیاسی بی‌رحمانه بود. او به اعتصاب آن‌ها وقعی نگذاشت و حتی زمانی که اعتصاب به طول انجامید، نظامیان را وادار کرد تا در معادن کار کنند و بالاخره اعتصاب معدن چیان را در هم شکست و اتحادیه‌شان را تضعیف کرد. آن‌چه تاچر در این میان موفق به انجام آن شد،  درهم شکستن فرهنگ کارگری بود. موقعی که اعتصاب‌ها طولانی شد و کارگران و خانواده‌شان حتی به نان شب محتاج بودند، تاچر کوتاه نیامد. برخی از کارگران اعتصاب‌شکنی کردند و سرکار بازگشتند. در فرهنگ کارگری اعتصاب شکنی «خیانت» محسوب می شد. تاچر آنان را وادرا به این کار کرد. داستان فیلم بیلی الیوت در همین دوران می گذرد. کارگرزاده‌ای عاشق باله است و می‌خواهد بالرین شود و دست‌آخر هم می‌شود. اما فضایی که گفتم در سرتاسر این فیلم موج می‌زند. کارگران و خانواده‌شان گرسنه‌اند، برخی می‌خواهند اعتصاب را بشکنند و مهر خیانت بر پیشانی‌شان می‌خورد. فضا یادآور فرانسه اشغال شده‌است. از دکتر ضیا موحد شنیدم یکی از آشنایان منطق‌دانشان که سیاسی هم نبوده در آن دوران به ایشان گفته بوده که تحمل این فضای دهشت‌بار را ندارد و قصد دارد به جای دیگری برود. دکتر موحد حضور دارند و می‌توانید قصه را از زبان ایشان بشنوید. آماری در دست ندارم اما بودند کسانی مثل ایشان که تحمل این وضع را نداشتند. من به توصیف چپی‌ها از دوران تاچر نمی‌پردازم زیرا در فضای فعلی به سهولت می‌توان گفت آن‌ها افسانه بافته‌اند. روانشناسی تاچر به کنار، آن‌چه او و همکارانش را وادار به این کار کرد اعتقاد به اصولی انتزاعی بود که آن‌ها به هر جا نظر می‌انداختند تجلی آن را در هر انضمامی می‌دیدند. آن‌چه تاچر زن‌آهنین و استالین مرد‌آهنین را به هم شبیه می سازد همین اعتقاد به اصول انتزاعی است. آرتور کویستلر در کتاب «ظلمات در نیمروز» درباره همین مساله در شوروی به کند و کاو می پردازد. حزب از بی‌گناهی روباشف –کنایه از بوخارین- اطلاع دارد اما از او می‌خواهد که اگر به حزب که نماینده قوانین تاریخ است اعتقاد دارد اعتراف کند که خائن است، زیرا که حزب به اعتراف او نیازمند است. تاچر دست به خصوصی‌سازی عظیمی زد تا وضعیت انگلستانی را که طبقه کارگر در ساختن آن چه در صلح و چه در جنگ نقش داشته‌اند، به هم‌ زند. بورژوازی انگلستان جان گرفت و بعدا بر اثر سیاست‌های تاچر بورژوازی تازه‌به‌دوران رسیده‌ای ظاهر شد که ربطی به بورژوازی قدیمی انگلستان نداشت. با اتخاذ این سیاست ها در فرانسه به دست میتران سوسیالیست و بعد از سقوط بلوک شرق در آن‌جا و صدور هایکیسم به جهان سوم، بورژوازی تازه‌به‌دوران رسیده جهان را فتح کرد. پیر بوردیو در کتاب «تمایز» فرهنگ وقیح این نوع بورژوازی را به شیوه ای درخشان کاویده است. کسانی که فرهنگ ندارند ان را می‌خرند. در منطقه ما دوبی وطن این تازه‌به‌دوران رسیده‌هاست. آن‌ها آسمان‌خراش و زنان روسی رهاشده و نقاشی‌های خاورمیانه را می‌خرند. در آمریکا وضع متفاوت بود. در آن‌جا همه چیز خصوصی بود وسیاست هایکی خصوصی‌سازی به درد آن ها نمی‌خورد.

 

مهرنامه، شماره 18، صفحه‌ی 103


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • دوشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۰، ۱۲:۱۹ ق.ظ
  • بهنام رضایی زاده

نظرات  (۳)

  • محمدرضا عشوری
  • میدونی پسر با خوندن این متن یاد چی افتادم؟

    یاد صحنه ای از فیلم Moneyball که هیئت مدیره داشت بازیکن جایگزین واسه بازیکنای از دست رفته اش پیدا می کرد و بیلی (براد پیت) مدیر عامل باشگاه بهشون خیره شده بود و گفت: "ور ور ور ور"

    روشنفکر؟ یه کم به این واژه دقت بشه بد نیست. مشکل یه چیز دیگه اس، مشکل اینجاس که ما روشنفکر نداریم، تفکر روشنفکری نداریم، انسان های خلاق و ذهن های باز نداریم. بعد شما از دو سو شدن روشنفکری و مردم حرف می زنید؟
    جامعه فرهنگی و هنری ما به شکلی است که فقط کافی است یکی مثل فرهاد جعفری بگوید من از فلان کس خوشم می آید و مردم کتابش را دور بریزند این مردم و این جامعه فرهنگی و هنری نماد روشنفکری ایرانی هستند. کنایه ای نیست فاجعه است. من در نزد بی فرهنگان و طبقات فرو دست جامعه فکرهای روشن تری دیدم که زندگی را می فهمند و برایشان مهم نیست که تاچر چه کرد

    صراحت لهجه منو ببخشید
    پاسخ:
    ممنون
  • نسرین رضایی
  • شعر بنویس..................
    پاسخ:
    باشد/شاید/ ممنون
    http://cafeconomics.com/2012/02/01/abazari/
    کار هر بز نیست خرمن کوفتن
    پاسخ:
    موفق و شاد باشید دوست من
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی