- ۲۳ آبان ۹۱ ، ۲۲:۰۳
هفته گذشته به درخواست دوستان سراغ سومین جشنواره تئاتر دانشجویی نیمکت چوبی رفتم و خلاصه از حاصلش این شد:
روز کودک را با شکلک درآوردن برای یک کودک یکی دوساله در مغازه، بزرگ داشتم.
(کمی از حرافی مان برای هر چیز و مناسبت کم کنیم)
عقربه های ساعتم رو عوض کردم
عقربه های ساعتم رو عوض کردم
و حالا شاید چیزهای دیگه ای هم عوض بشن
شاید حالا
دیگه سر ساعت 2 صبح
بلند نشی
وسایلت رو جمع کنی
و برای همیشه بری.
شاید حالا بفهمی که خیلی زوده که بخوای بری
یا خیلی دیر
و برای هیمشه بمونی.
برایان پتن
ترجمه: بهنام رضایی
..................................
عکس شاید بیربط
تنها
کویر است
که معنای تنهایی را میفهمد.
نزدیک سه ساعت بر بالای یکی از تپههای کویر بنشینی منتظر طلوع آفتاب. غروب ماه را ببینی و آمدن ستارهها و "شب سکوت کویر" برایت معنی شود. باد و صدایش بپیچد درون تنت. ستاره ها هم کم کم محو شوند، آسمان رو به آبی شدن رود و وقتی چشم دوختهای منتظر به انتهای کویر و جهان، سرخی آفتاب ابرهای تنهایی که در آسمان ماندهاند را مال خود میکند و آخر نوبت به خودش میرسد، به آفتاب، به طلوع.
کویر شهداد/ هفتم مهر نود و یک
مدتی به این فکر می کنم من که نوشته هایم را در نمایشنامه می ریزم و گاهی در شعر یا فیلم، و تا مدتی دیگر وبسایت شخصی ام آماده میشود، زنده نگه داشتن این وبلاگ دلیلش چیست؟! وقتی نه متن و نه شعری در اینجا میگذارم و هر از گاهی به نقل قولی بسنده می کنم، دیگر دلیل بودن وبلاگ شخصی چیست؟! نه رغبتی دارم به نوشتن نمایشنامه هایم در اینجا (به دلایل مختلف) و نه دیگر نوشته هایم، حتی دستم به آپلود کردن کارتونهایم در اینجا نمی رود(لعنت به صنعت شگرف کپی برداری و نقض حق مولف)، در عکس هایم نیز شاید چون به زیبایی شناختی متدوال نمی پردازم و به گونهای عکاسی گوتیک در شهر علاقه دارم زیاد مورد پسند مخاطب قرار نمی گیرد. اما تنها به امید دو، سه دوستی که سر می زنند همچنان اینجا را نگه دارم. پس این تهی و هیچ بودن وبلاگ را بر من ببخشایید.