دامون

وب شخصی

دامون

وب شخصی

۲۱ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

انتشار نسخه الکترونیکی به زودی

 

پیشنهاد ماه:

کتاب:

شب طاهره/ بلقیس سلیمانی/ انتشارات ققنوس

آخرین رمان بلقیس سلیمانی موضوعی تازه دارد اگرچه نقدهایی به آن وارد است. اما در این بلوای نوشتن، "شب طاهره" رمان خوبی است.

دیگری/ آرتور شنیتسلر/ ترجمه علی‌اصغر حداد/ نشر ماهی

مجموعه داستان "دیگری" شامل 23 داستان کوتاه است از نویسنده‌ای متعلق به حدود صد سال پیش است اما شنیتسلر در داستان‌هایی مانند "پسر" و "نیکی؛ بی‌تظاهر و بی‌ریا" نشان داده...


از آن که پشت سرم نشسته بود پرسیدم شما چی؟ شما هم فکر می کنید داریم عوضی می ریم؟

از وقتی که پدر مینو آمده بود وسط و دستهایش را گذاشته بود روی پشتی صندلی جلو، خودش را جمع کرده بود و کز کرده بود بغل در. لبخند هم نمی زد. سرش را برگردانده بود و داشت بیرون را تماشا می کرد.
گفتم با شما هستم. شما هم فکر می کنید داریم عوضی می ریم؟
پدر مینو نگاهی انداخت به پشت سرم و بعد نگاهی انداخت به من. گفت با کی حرف می زنی؟
گفتم با ایشون. و با انگشت اشاره کردم به پشت سرم.
پدر مینو دوباره برگشت بغل دستش را نگاه کرد و گفت دیوونه شدی؟
از توی آینه داشتم نگاهش می کردم که کز کرده بود بغل در و سرش را برگردانده بود رو به من و زل زده بود به من.
دوباره گفتم با ایشون و سرم را برگرداندم به سمت پدر مینو و گفتم لطفن یه کم ملاحظه کنین! لهش کردین!


روزنامه نویس/جعفر مدرس صادقی/نشر مرکز



 

این واقعیت که عکاسان تراز اول دیگر تمایلی ندارند که بر سر هنر بودن یا نبودن عکاسی بحث و جدل کنند، و فقط ادعا می کنند کارشان درگیر هنر نیست، به خوبی نشان می دهد که آنها آن مفهوم از هنر را که توسط سلطه مدرنیسم رواج پیدا کرد، تاچه حد بدیهی می دانند: هرچه یک هنر بهتر باشد، براندازی اهداف سنتی هنر از جانب آن قوی تر است. ذائقه مدرنیستی هم از این فعالیت بی ادعا که تقریبا برخلاف میل خودش به عنوان یک هنر والا مصرف می شود، با آغوش باز استقبال کرده است.

...

مهم تر از مساله هنر بودن یا نبودن عکاسی، این مساله است که عکاسی منادی (و خالق) جاه طلبی های تازه ای برای دیگر هنرها شده است. عکاسی سرمشق اصلی همان کاری است که امروزه هنرهای والای مدرنیستی و هنرهای تجاری در پیش گرفته اند: استحاله هنر به فراهنر یا رسانه.

درباره ی عکاسی/سوزان سانتاگ/ترجمه نگین شیدوش/حرفه نویسنده

 

"میدان ولی عصر را هیچ‌گاه این‌طور خلوت ندیده بود. خودش را با سیاوش می‌دید که در این سکوت و خلوت نیمه شب با هم وسط میدان آدم‌برفی بزرگی درست می‌کنند. اولین زمستان ِ اولین ترم  دانشگاه زنگ زد و گفت: «یه آدم برفی بزرگ درست کردیم.» خواسته بود همان لحظه به تو زنگ بزند، نشده بود. بعدتر گفته بودی پسرم، ما سال‌هاست آدم‌برفی درست می‌کنیم، بس است دیگر. ما آدم واقعی قرص و محکم می‌خواهیم. حالا به گمانم داشت می‌شد؛ قرص و محکم و حسابی."

 

یک روز مناسب برای شنای قورباغه- رضا زنگی آبادی- نشر پیدایش - صفحه 18 و 19 داستان "دریاها دورند"



مجموعه داستان کوتاه دوم "رضا زنگی‌آبادی" به نام "یک روز مناسب برای شنای قورباغه" سال گذشته توسط نشر پیدایش منتشر شد. این کتاب نُه داستان دارد و می‌شود گفت که هر کدام از لحاظ فضا و نحوه پرداخت و حتی روایت تفاوت به نسبت محسوسی از یکدیگر دارند اما وحدتی در میان داستانها وجود دارد (بخوانید) و این یک ویژگی کتاب است. آدم‌هایی با عمق شخصیتی مناسب _به غیر از داستان "پیچ‌های خطرناک" از نظر من که لازم هم به نظر نمی رسید_ و راوی‌های متعدد و کاربردی (به خصوص در چهار داستان اول) کتاب را خواندنی‌تر می‌کنند. این کتاب جای سخن و بحث دارد هنوز ...

 

 



"خواه به اقتضا موقعیت و یا به علت تصادف، و خواه به علت مناقشاتی که بر سر نظریه تک جنونی در گرفته بود، سالنامه بهداشت عمومی و پزشکی قانونی اقدام به انتشار پرونده ای کرده است که از جهت اسناد و مدارک منتشره، نه تنها برای آن زمان (1835م) بی سابقه بوده، بلکه در حال حاضر هم سابقه ندارد که این همه اسناد و مدارک مربوط به پرونده ای در مجله ای منتشر شود."

 

بررسی پرونده یک قتل/ زیر نظر میشل فوکو/ ترجمه: مرتضی کلانتریان /نشر آگه



...

تلفن را بردار

شماره اش را بگیر

و ماموریت کشف خود را

در شلوغ ترین ایستگاه شهر

به او واگذار کن.

از هزاران زنی که فردا

پیاده می شوند از قطار

یکی زیبا

و مابقی مسافرند.

 

عباس صفاری/ کبریت خیس

بند بند استخوانش داستان از بی‌خیالی‌هاست...


(ا.بامداد/ باغ آینه)

ای زنی که صبحانه‌ی خورشید در پیراهنِ توست

پیروزی‌ی عشق نصیب تو باد!

 

(ا.بامداد/ آیدا:درخت، خنجر، خاطره)

به نظرم نه خیر است و نه شر

 

فکر می‌کنم آن‌ها گه‌گاه ما را تماشا می‌کنند،

از جلو، از عقب، از کناره‌ها.

آن چشمان کینه‌توز مرغان

مهیب‌تر از آب‌های متعفن غارها،

بدکار چون چشمان مادری مرده بر چوبه‌ی دار،

لزج چون ژلاتینی که لاشخورها بلعیده‌اند.

 

فکر می‌کنم باید بمیرم

با دستانی مدفون در گل‌آبه‌ی جاده‌ها

 

فکر می‌کنم اگر پسری از من زاده شود

تا ابد نظاره‌گر هیولاهایی خواهد ماند که شامگاهان باهم آمیزش می‌کنند.

 

لوئیس بونوئل/ بونوئلی‌ها/ ترجمه شیوا مقانلو/ نشر چشمه

عکس:

Belle de Jour

Directed by Luis Buñuel