دامون

وب شخصی

دامون

وب شخصی

کاغذ 4

سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۳۷ ب.ظ

از آن که پشت سرم نشسته بود پرسیدم شما چی؟ شما هم فکر می کنید داریم عوضی می ریم؟

از وقتی که پدر مینو آمده بود وسط و دستهایش را گذاشته بود روی پشتی صندلی جلو، خودش را جمع کرده بود و کز کرده بود بغل در. لبخند هم نمی زد. سرش را برگردانده بود و داشت بیرون را تماشا می کرد.
گفتم با شما هستم. شما هم فکر می کنید داریم عوضی می ریم؟
پدر مینو نگاهی انداخت به پشت سرم و بعد نگاهی انداخت به من. گفت با کی حرف می زنی؟
گفتم با ایشون. و با انگشت اشاره کردم به پشت سرم.
پدر مینو دوباره برگشت بغل دستش را نگاه کرد و گفت دیوونه شدی؟
از توی آینه داشتم نگاهش می کردم که کز کرده بود بغل در و سرش را برگردانده بود رو به من و زل زده بود به من.
دوباره گفتم با ایشون و سرم را برگرداندم به سمت پدر مینو و گفتم لطفن یه کم ملاحظه کنین! لهش کردین!


روزنامه نویس/جعفر مدرس صادقی/نشر مرکز



 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۳۷ ب.ظ
  • بهنام رضایی زاده

نظرات  (۱)

حتی پدرش هم نمی دیدش؟
پاسخ:
کتاب بخونین متوجه میشین.
نه نمی دیدش
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی