پنج سالگی
با تمام نوشتنها و ننوشتنها.
- ۰ نظر
- ۰۹ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۱
"خواه به اقتضا موقعیت و یا به علت تصادف، و خواه به علت مناقشاتی که بر سر نظریه تک جنونی در گرفته بود، سالنامه بهداشت عمومی و پزشکی قانونی اقدام به انتشار پرونده ای کرده است که از جهت اسناد و مدارک منتشره، نه تنها برای آن زمان (1835م) بی سابقه بوده، بلکه در حال حاضر هم سابقه ندارد که این همه اسناد و مدارک مربوط به پرونده ای در مجله ای منتشر شود."
بررسی پرونده یک قتل/ زیر نظر میشل فوکو/ ترجمه: مرتضی کلانتریان /نشر آگه
میتوانیم احساسات خود در مورد جهان اطراف را با هر دوی معنای شاعرانه یا توصیفی بیان کنیم. من ترجیح میدهم برای خودم از استعاره استفاده کنم. بگذارید خاطرنشان کنم: استعاری، نه نمادین(1). نماد در درون خود دارای یک معنی قطعی، قاعده ذهنی مشخص است، درحالیکه استعاره یک تصویر است. تصویری که دارای همان ویژگیهای متمایز به عنوان وانموده جهان است. تصویر _ برخلاف نماد_ در معنی نامحدود است. نمیتوان در مورد دنیای نامحدود با ابزاری محدود و مقرر سخن گفت. میتوان قاعده ای که نماد را تشکیل میدهد تجزیه و تحلیل کرد، در حالیکه استعاره درون خود، تنها دارای یک پیکره است. هر تلاشی برای دست زدن به آن سبب خرد شدنش میشود.
آندری تارکوفسکی
ترجمه: بهنام رضاییزاده
...................................................
1-symbolically
عکس:
Stalker
Directed by Andrey Tarkovskiy
یک زن، مانند ملوانی که دریای آزاد را بلد است چهره ی مردی را که دوست دارد می شناسد.
بالزاک
ترجمه: بهنام رضایی
عکس کمی مربوط:
Jules and Jim
Directed by François Truffaut
باشد همهچیز همانطور که برنامه ریزی شده است تحقق یابد. باشد آنها باور کنند و باشد به احساساتشان بخندند. چون آنچه را که آنها احساس می نامند در واقع نیروی عاطفی نیست، اما تنها اصطکاکی مابین روح آنها و دنیای بیرون است. و مهمتر اینکه باشد به خودشان ایمان داشته باشند. باشد مانند کودکان درمانده باشند، چراکه ضعف چیز بزرگی ست، و قدرت هیچ نیست. وقتی کسی به دنیا می آید، ضعیف و قابل تغییر است. زمانی که می میرد سخت و بیحس است. زمانی درختی در حال رشد است، حساس و تغییرپذیر است اما وقتیکه خشک و سخت شد، مرده است. سختی و دوام همراهان مرگ هستند. تغییرپذیری و ضعف تجلی طراوتِ بودن هستند. زیرا آنچه هرگز پیروز نمی شود سختی ست.
آندری تارکوفسکی
(Stalker)
ترجمه: بهنام رضایی
....................................
پ.ن: در ادامه مطلب بشنوید
عکس کاملا نامربوط:
4 Months, 3 Weeks and 2 Days
Written and Directed by Cristian Mungiu
صد البته آئین همرنگ جماعت شدن که نمیگوید من طرفدار همرنگ جماعت شدنم. گرچه باطن کار این است که خودمان را بدهیم دست باد، حالا هر طرف که میرود. اما پیشخوان کار این است که نشان دهد ما «مدرن» هستیم، حالا میخواهد علوم انسانی باشد یا هنر یا سیاست. اما زیر کار همان است: هرچیز که مد است خوب است. نشانش هم اینکه دیدهاید بعضی از این جماعت روشنفکر چه جور از یک مد به مد دیگر میپرند، چون مهم این است که پیشرو باشد. فرقه آوانگاردیسم دو چیز را به هم گره زده است: واقعیت همرنگ جماعت بودن، یعنی زحمتِ تحقیق و انتخاب درست را از سر خود کم کردن، و هم البته ظاهر ِ ذهن باز و ترقی خواه داشتن. آوانگاریشان از غایت ترقی خواهی نیست؛ جامهای بر سر صد عیب نهان است.
ریمون بودن/ ترجمه مرتضی مردیها/ دوماهنامه اندیشه پویا/ شماره 1
... بحث استقلال زن و هویت مستقل او به رغم زیستن در چنین بستری یکی از پیچیدهترین و در عین حال جذابترین مباحث فکری است که ای کاش روزی بابش در مطبوعات ما باز شود، اما اگر بخواهیم از این حکایت نقل شده حرفی هم برای زنان امروز جامعه خودمان زده باشم، باید گفت که زن هرگز نمیتواند هویت مستقل خود را در یک جامعه اعم از مدرن یا سنتی حفظ کند، مگر آنکه بتواند به استقلال اقتصادی برسد.
به عبارتی وقتی در جامعهای زندگی میکنیم که مرد تحت هر شرایطی به شکل غریزی و بنیادی میل به تملک همه جانبه زن دارد، اگر یک زن بخواهد درصد این تملک را کاهش دهد و به دیگران و در درجه اول به خودش ثابت کند که یک موجود مستقل با هویتی منفرد است، باید بتواند استقلال اقتصادی خود را به شکلی خدشه ناپذیر حفظ کند. توجه کنید مرد ذاتا تمایل دارد که زن را در شمار داراییهای خود درآورد، حتی اگر ژان پل سارتر باشد. وقتی این زن در ابتداییترین ملزومات زندگی نیازمند یه یک مرد باشد، دیگر نورعلینور است و چه موقعیتی بهتر از این برای یک مرد.
این همان آفتی است که متاسفانه جامعه زنان روشنفکر و اهل نظر جامعه ما به آن توجه کمی میکنند. حرفم را یکبار دیگر تکرار میکنم که برای زنان طبقه توسط روبهبالای جامعه ما که هیچ هویت اقتصادی جدی ندارند، یعنی نیروی مولد اقتصادی نیستند و کارکرد سنتی خود را هم در خانه از دست دادهاند (از درست کردن غذا و ترشی و مربا و نظافت خانه گرفته تا دوختودوز و مابقی قضایا که زنان سنتی انجام میدادند و امروزه همه را به کارگران برقی و کلفتهای هفتگی سپردهاند) صحبت کردن از حق و حقوق مساوی (با عرض معذرت از همه دوستان نازنینم) یاوهای بیش نیست. نمایش مضحکی است برای سرگرم شدن یک مشت انسان بیکار.
به جد اعتقاد دارم، برابری حقوق زنومرد، و به رسمیت شناختن هویت مستقل زن برای مرد در جامعهای مثل ایران امروز، هرگز در میهمانیها و شب نشینیهای منطقه زعفرانیه و اقدسیه و نیاوران در میان دود پیپ و بوی عطروادکلن دوستان نازنینم بر سر میز شام اتفاق نمیافتد، که خانمهای پرطمطراق به همسرانشان نهیب بزنند که ما حقوق برابر با شما داریم. این برابری در منطقه حکیمیه و نازیآباد و خانونآباد و اسلامشهر اتفاق میافتد که مرد زودتر از زن به خانه میآید. کتری را روشن میکند و زن با دستانی که بوی وایتکس و مواد شوینده میدهد، پاسی از شب گذشته به خانه میآید و مرد میداند که برای قسط اجارهخانه باید به کیف زنش متکی باشد.
جان کلام، مردها حتی اگر حَسن بصری و ژان پل سارتر هم باشند، ذاتا میل به تملک زن دارند، اگر زن میخواهد این حس را تاحد امکان کنترل کند، باید بتواند هویت اقتصادی مستقل و موثر داشته باشد، تاکید میکنم همانقدر که استقلال اقتصادی مهم است، تاثیرگذاری آن در چرخه زندگی هم مهم است. زن اگر منبع درآمد داشته باشد اما آن را در مصارف غیرضرور به کارگیرد و به قول معروف با آن تفنن کند، بازهم کلاهش پس معرکه است. تنها زنانی به استقلال آرمانی و شایسته یک انسان کامل نزدیک خواهند شد که اگر پولشان را در چرخ زندگی نریزند، چرخ بلنگد، بایستد و خیلی حرف های دیگر که از ترس دوستانم جرات ندارم بگویم. همین را داشته باشید تا اگر زنده بودم باقی ماجرا.
بخشی از: وجه اشتراک حسن بصری و ژان پل سارتر/ مژگان ایلانلو/ کتاب هفته نگاه پنجشنبه/ شماره نهم/ چهارم خردادماه 91
....................................................................................
پ.ن: هفته نامه "نگاه" خوب است، حتا بیشتر از خوب.
امر اخلاقی را نمیتوان به کسی آموخت. اگر برای کسی دیگر فقط با یک نظریه بتوانم امر اخلاقی را تبیین کنم، امر اخلاقی اصلا ارزشی نخواهد داشت.
من در سخنرانیام درباره اخلاق در انتها با ضمیر اول شخص سخن گفتهام؛ گمان می کنم که این چیزی کاملا اساسی است. در اینجا دیگر نمیشود به چیزی پی برد؛ فقط میتوانم در مقام یک شخص ظاهر شوم و با ضمیر اول شخص سخن بگویم.
برای من نظریه ارزشی ندارد، نظریه به من چیزی نمیدهد.
لودویگ ویتگنشتاین/ ترجمه: مالک حسینی، بابک عباسی