دامون

وب شخصی

دامون

وب شخصی

۲۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است

 پیرمرد همسایه دیروز آبستن شد. می گویند دختری آبستن شده که قرار است گلیم باف شود. سوراخی روی دیوار اتاقم باز می شود دختر بچه ای نشسته و دارد انگشت اشاره اش را می مکد، از جایم که بلند می شوم دخترک با همان سیمایش نقشی روی دیوار می گردد. دختر پیرمرد کارش را عوض کرد نظافت خیابان های شهر را بر عهده دارد از قیرِ سیاهِ مَردان، که هر شب بر روی آسفالت سفید چکه می کند. ...بنگ...پیرمرد آبستن، شوهرش را کشت چرا که فهمید با گربه ها حشر و نشر دارد. صدای در میآید در را که باز می کنم...بنگ...

  هوا روشن است. چراغ به چشمم می اندازد، کاسه ی سرم چون حبابی سفید روشن می شود. به دهانم که چوب و چراغ می اندازد، حنجره ام سفید و پیدا می شود. فکر کردم دکتر است اما لباس باغبانی به تن دارد.

یکی از چشمانم را به گربه ای که می خواست موشی را بخورد دادم تا سیر شود. فکر کردم صبح شده است اما نه، هوایی ست که آفتابش با چوبدستی هم بالا نمی آید. بر روی چهارپایه ای نشسته ام که دوپایه دارد، با چوب بستنی بازی می کنم، در پشت آن چشمم را می یابم که دارد به من چشمک می زند. موش که دم گربه ای از دهانش بیرون افتاده از جلویم می گذرد.

چراغ قوه را در حلق باغبان دکترپوش فرو می کنم و بلند می شوم.

سیاهی بنفش رنگی بیرون را فراگرفته است. آفتاب از وسط ماه بیرون می آید و نورش چشم دیگرم را کور می کند.

 

1

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

زیر دیواری خوابیده ام که بعد بر روی من می ریزد.

جسدی از زیر آوار پیدا نمی کنند.

ده سال بعد در دیوار خانه مان جسدی پیدا می شود.

گل باغچه دیروز خشکید. خورشید امروز وقت غروب چه آبی زیبایی بود. سگی کنار دیوار به دنبال بوی قبلی خود پوزه می کشد. فردا رفتم به باغی که دیوارهای کاهگلیش آب رفته خواهند شد. به دیوارش تکیه می دهم. گل زرد وحشی در کنارم رویید و میوه داد. صدای فریاد آمد و دیوار...

 مردی وارد اتاق شد و بر صورتم سیلی زد. زنی وارد شد و صورتم را نوازش کرد.

مرد پاهایم را لمس کرد. بچه ای در این اطراف بود.

درختی از سر در دیوار فرو رفته بود.

آب از کف اتاق می جوشید. همه جا گرم بود. خاکستر از جای آب شروع کرد به جوشیدن.

قاب عکسی از دیوار سقوط کرد. لرزه بر دیوار افتاد.

صدایی به گوشم می رسید. صدایی جدید.

بچه دیگر نبود. پاهای زن قطع شد اما خون از جای خاکستر می جوشید.

درخت سبز شد، از ریشه.

خورشید از نیمه ی شب طلوع کرد. من همانجا نشسته ام، کجا؟

زن دیگر نبود.

مرد رفته بود.

درخت...

نبود.

من در جای خود بودم با تنی عرق کرده.

Queen

گروه کوئین

برای دوستم: در برزخ من عامی و من روشنفکر

Too Much Love Will Kill You

(عشق زیاد تو را خواهد کشت)

words




Queen



از این به بعد سعی می کنم موزیک های صفحه وبلاگ رو براتون بذارم.

این بار (روی اسم کلیک کنید):


Chris Isaak

Chris Isaak2-2.29mb

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

وقتی یکی از دوستانت وبلاگش را حذف می کند.

دلت می گیرد

تو  هم به دلت می زند که همان کار را ...