پیرمرد همسایه دیروز آبستن شد. می گویند دختری آبستن شده که قرار است گلیم باف شود. سوراخی روی دیوار اتاقم باز می شود دختر بچه ای نشسته و دارد انگشت اشاره اش را می مکد، از جایم که بلند می شوم دخترک با همان سیمایش نقشی روی دیوار می گردد. دختر پیرمرد کارش را عوض کرد نظافت خیابان های شهر را بر عهده دارد از قیرِ سیاهِ مَردان، که هر شب بر روی آسفالت سفید چکه می کند. ...بنگ...پیرمرد آبستن، شوهرش را کشت چرا که فهمید با گربه ها حشر و نشر دارد. صدای در میآید در را که باز می کنم...بنگ...
- ۱۰ نظر
- ۱۸ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۰۵