- ۰ نظر
- ۱۴ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۵۴
اتوبوسی آمده از تهران
یکی از صندلی هایش خالی ست
قطاری می رود از تبریز
یکی از کوپه هایش خالی ست
سینماهای شیراز پر از تماشاچی ست
که حتما ردیفی در آن خالی ست
انگار، یک نفر هست که اصلا نیست
انگار، عده ای هستند که نمی آیند
شاید، کسی در چشم من است
که رفته از چشمم
نمی دانم...
بیژن نجدی، پسرعموی سپیدار، نشر تکا
این ضرورتِ مجازات بدون تعذیب نخست همچون فریادی از ته دل یا فریادِ سرشتی به خشم آمده بیان شد: به هنگام تنبیهِ خبیث ترین قاتل ها دست کم یک چیز را باید محترم شمرد: «انسان بودن» او را. در سده ی نوزدهم، زمانی فرا رسید که این «انسانِ» کشف شده در مجرم به آماج دخالت کیفری بدل شد، یعنی ابژه ای که دخالت کیفری ادعای اصلاح و تغییر آن را داشت، و عرصه ای برای مجموعه ی کاملی از علوم و روش های غریب _ ]روش های[ «ندامتگاهی» و «جرم شناسی». اما در این دوره از عصر روشنگری، عَلَم شدن انسان در برابر بربریت تعذیب به هیچ رو به منزله ی موضوعِ دانشی تحصلی ]پوزتیو[ نبود، بلکه به منزله ی محدودیت حقوقی بود، ]به دیگر سخن[ مرز قانونی ِ قدرت تنبیه. نه مرزی برای اصلاح انسان باید بدان دست یافت، بلکه مرزی که برای احترام گذاردن به او باید دست نخورده باقی گذاشت. ] Noli me tanger به من دست نزن] .[و این نشان دهنده ی پایان انتقام شاه بود[. همچنین، «انسان» ی که اصلاح گرایان در برابر استبداد قاپوقی به آن اعتبار بخشیدند، یک انسان-سنجه بود، آن هم نه سنجه ی چیزها بلکه سنجه ی قدرت.
میشل فوکو، مراقبت و تنبیه، ترجمه: نیکو سرخوش، افشین جهاندیده، نشر نی، 1388، ص 94-95
.....................................................................
پ.ن: ممنون از این زوج برای ترجمه هایشان.