آلبر کامو...
نمی دانم شده وقتی نگاهی به خود و تفکرات و نوشته هایتان می کنید ردپایی کسی را در میان آنها بینید که همواره با شما و به نوعی راهنمایتان در پیشبرد فکر و اندیشه تان بوده است. من دنبال بت سازی نبوده و نیستم اما نمی توانم به کسانی که خود را وامدار آنها می دانم هر از چندگاهی نظری نیفکنم.
"شریعتی" . حتما طبق مد روز خیلی ها امروزه مخالف(نه منتفد) این نامند اما من خویش را مدیون شریعتی می دانم. او بود که برای اولین بار به من تفکر کردن و ساختار و سنت شکنی را آموخت، جوانه ی زیبای «شک» را شریعتی در وجود من کاشت و رویاند.
"آلبر کامو". همراه و دوست همیشگی من در سیر اندیشه بوده و است. اولین بار در نوجوانی بود که نامش را در نوشته ای از مرتضی مطهری دیدم. آنجا مطهری نظر سارتر را در مقابل کامو تایید می کند که کشتن عده ای انسان برای یک آرمان و عقیده را چاره نیست. همانجا بود که به جای تایید نظر قاطع آن دو نفر، قرابتی با کامو حس کردم و از آن پس کامو شد انسان تمامی لحظه های من. کسی که به انسان ارج می نهاد و حتی حاضر به گذشتن از یک انسان هم نبود. وقتی کسانی چون عمو پل(سارتر) شوروی و شاهکارهایش را نمی دیدند یا نمی خواستند که ببینند، کامو می دید و می گفت. شکی که با شریعتی در من جوانه زده بود با کامو رشد کرد...
(ادامه دارد)
- ۱ نظر
- ۰۹ دی ۸۹ ، ۱۸:۳۶