از راوی تا رابینسون کروزو(پی رنگ 5)
در "تاریک
ماه" میرجان برای التیام زخم در خانهی خورشید پناه گرفته و برای صاحبخانه
سرگذشت خود را روایت میکند، یعنی در اینجا با یک روایتشنو در داخل رمان مواجه هستیم که در طول رمان این روایت شنو
کارکرد خود را پیدا میکند. برای شناخت راوی داستان (میرجان) میتوان از چهار
ویژگی مداخلهگری، اعتمادپذیری، خودآگاهی و فاصله بهره برد. در مورد مداخله گری به
قطعیت نمیتوان سخن گفت اما آنجا که در ابتدای رمان به خورشید میگوید که داستان
زندگیش مفصل است و از حوصله خارج و همچنین تغییراتی که در نحوهی روایت میدهد
مداخلهگری نسبی راوی مشخص میشود. در مورد اعتمادپذیری، با دلایل آمده در متن میشود
به این نتیجه رسید که راوی غیرقابل اعتماد است: از آنجا که مواد مخدر مصرف میکند،
جراحت و خونریزی دارد و دچار هذیان میشود، در قسمتهایی از رمان آنچه که در ذهنش
میگذرد با آنچه برای خورشید روایت میکند متفاوت است. میرجان در مورد شلیک گراناز
به سر رییس رحمت به خورشید دروغ میگوید و خود را فرد شلیک کننده معرفی میکند و
یا دربارهی خرد کردن اشیای عتیقه هم دروغ میگوید و در پایان به خود نهیب میزند
که به خاطر تریاک نزدیک بوده خیلی چیزها را به خورشید بگوید. در موضوع قتل برادر
خورشید نیز ابتدا کتمان میکند و تیر خوردنش را به دلیل اشتباه خود روایت میکند
اما بعد لب به اعتراف میگشاید. با این نشانهها باید به صادق نبودن راوی شک برد و
او را غیرقابل اعتماد دانست. در مورد خودآگاهی راوی، میرجان آگاهی دارد که سرگذشت
خود را برای روایتشنوی داخل رمان تعریف میکند اما خودآگاهی وی در همین حد میماند.
از لحاظ فاصله زمانی، راوی "تاریک ماه" در پایان رمان از نظر زمانی به
اتفاقات روایت شده نزدیکتر است و از نظر فاصله
شخصیتی و اخلاقی، هر چه به آخر
رمان نزدیک میشویم، روایتشنو (خورشید) بیشتر از میرجان دور میشود و به مخالفت
با او و در نهایت کشتن میرجان(راوی) دست مییازد. این فاصله گرفتن از میرجان در
انتهای رمان برای خواننده هم رخ میدهد و ما از لحاظ عاطفی از او کمی دور میشویم.
این فاصله گرفتن در کنار غیرقابل اعتماد بودن میرجان به ما کمک میکند که به تفسیر
داستان بپردازیم و رویداد ها را مجدد در کنار هم قرار دهیم تا به برداشت جدیدی از
اتفاقات رمان و روایتی که توسط میرجان انجام شده برسیم.
در کنار بحث روایتی کتاب،"تاریک ماه" زبانی یک دست دارد یعنی کلمات در جای خود می نشینند. بعضی تکرارها در یک صفحه را هم می توان با چشمپوشی به هزیانگویی راوی ربط داد. دو نکته در نقد داستان این رمان این است که در چند فصل آخر روند یکدست و خوب رمان به سمتی میرود که خواننده را غافلگیر کند و اتفاق نادری را نشان بدهد. در پایان مشخص میشود که میرجان با پای خود به خانهی برادر کسی آمده که چند وقت پیش او را در روستایی دورتر کشته است. تلاقی که اینجا به وجود میآید اگرچه تاحدی خلافآمدشدگی برای خواننده دارد اما مقدمهچینی کافی برای چرایی سردرآوردن میرجان از روستای خورشید را ندارد. به نظر اگر پایانبندی رمان اجرایی بهتری میداشت این رمان امتیاز کامل را در داستان میگرفت. دیگر اینکه در گفتوگوهای میرجان و خورشید بسیار بیشتر از حد مجاز اسم یکدیگر را آوردهاند، انگار نویسنده از اینکه خواننده نتواند روایت داستان از سوی میرجان برای خورشید را با گفتگوهای این دو نفر با هم را تمیز دهد نگران بوده و مدام "خورشیدجان" یا "میرجان" را در متن گفتوگوها آورده. امری که در داستاننویسی ملغی است چرا که مانند واقعیت وقتی دو شخصیت از همدیگر شناخت ابتدایی داشته باشند در گفتوگو دیگر همدیگر را به ندرت نام میبرند.
منصور علیمرادی با "تاریک ماه"ما را به دنیایی نادیده در این کشور میبرد. فضاهایی بکر که کمتر نویسندهی فارسی زبانی تا به حال به تصویر کشیدن آنها اقدام کرده است. فرهنگ زندگی روزمره مردمانی در سرزمینی را نشان ما میدهد که به سختی شب را به روز میرسانند. رمان "تاریک ماه" در کنار ادبیت موجود در بطن خود به مطالعهای فرهنگی هم اقدام میکند و خردهفرهنگهای مردم این مناطق را به تصویر میکشد. چیزی که در ادبیات امروز جایش خالی است. این رمان ریزترین جنبههای داستاننویسی مانند بو، طعم و پخت غذا را هم لحاظ میکند.
در این شرایط بحرانی ادبیات فارسی که مردمانش در پیام های روزمره غلط املایی پیش پا افتاده دارند و رمانها -نویسندههای اغلب پایتختنشین - پا را از چهارچوب آپارتمان یا حداکثر کوچهی محل زندگی راوی فراتر نمیگذارند، "تاریک ماه" ما را به سرزمین هایی ناشناخته میبرد. انگار یک آلیس یا رابینسون کروزو هستیم در سرزمینهایی پر از شگفتی.
- دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۲۴ ب.ظ