دامون

داستانی در چشمان توست

می توانم ببینم  لطمه ای را در پس خنده ات

برای هر نشانه که بازمی شناسم

دیگری از من فرار می کند

بگذار بدانم چه بلایی در ذهن توست

بگذار آنی باشم که تو را بهتر از هرکس می شناسم

آن یک نفری باشم که نگهت می دارد

وقتی حس می کنی فرو می روی

بار دیگر به من بگو

چه دردی را حس می کنی

من را رها نکن

یا اینکه فکر کنی نمی توانی  نجات بیابی

قدم می زنم در کنار تو

هرکجا که بروی

هرچه قدر که وقت بگیرد

مهم نیست چقدر دور

سرتاسر هر چه ممکن است بیاید

و هرچه ممکن است برود

قدم می زنم در کنار تو

قدم می زنم در کنار تو

روحت را برای من فرابخوان

آرامش بده افکار خسته ات را بر دستان من

قدم بگذار درون این مکان مقدس

وقتی که تمام رویاهایت به نظر شکسته می آیند

طنین بینداز درون این معبد

بگذار آنی باشم که درک می کند

آن کسی که تو را به دوش می کشد

وقتی که دیگر توان جلوتر رفتن را نداری

بار دیگر به من بگو

چیست در زیر این رویه ی خونین

اگر تو راهت را گم کنی

من تو را آنجا خواهم برد

قدم می زنم در کنار تو

هرکجا که بروی

هرچه قدر که وقت بگیرد

مهم نیست چقدر دور

سرتاسر هر چه ممکن است بیاید

و هرچه ممکن است برود

قدم می زنم در کنار تو

قدم می زنم در کنار تو

اوه،جایی که همه چیز اشتباه است

اوه، جایی که ناامیدی تو را احاطه کرده

خورشید دوباره طلوع خواهد کرد

جریان در خلاف شنای توست

و میخواهد تو را به خانه بازگرداند

پس دست نکش

و تسلیم نشو

قدم می زنم در کنار تو

هرکجا که بروی

هرچه قدر که وقت بگیرد

مهم نیست چقدر دور

سرتاسر هر چه ممکن است بیاید

و هرچه ممکن است برود

قدم می زنم در کنار تو

قدم می زنم در کنار تو

ترانه ای از دریم تیتر

ترجمه: بهنام رضایی زاده

Dream Theatre