با سوسن شریعتی1
روزها همچون ساندویچ(1)
یک روز از زندگی سوسن شریعتی به قلم خودش
سحرخیزی و خروج صبحگاهی از خانه، گیرم از سر بدبختی یا وظیفه، درست است که خوابیدن تا دم دمای ظهر را بدل می سازد به حسرت، اما محاسن بسیاری دارد به غیر از کامروایی. «حُسن خوبی » اش مثلا می تواند گوش کردن به رادیو پیام باشد. همان پیام هایی که به تعبیر ژنریک رادیو «مثل سایه پا به پا تِه» در تمامی مسیر رانندگی در ترافیک سر صبحی و در طی روز نیز. نه اینکه صدا اعتماد برانگیزتر از سیما باشد، شباهتش با روزمرگی های من و ما اما بی تردید است: یک ساندویچ تمام عیار، ساندویچی از خبر، بد و خوب، ورزشی – علمی، سیاسی- اجتماعی، لابه لای موسیقی از جیپسی کینگ گرفته تا تصنیف های قدیمی غیرمجازی که توسط خواننده های مجاز خوانده می شوند. طی روز آن هم در سر خط ها. هم زیستی خطوط و درهم آمیختگی آنها، بی اولویت بندی و در نتیجه بی امکان استقرار در یک موقعبت. پرتاب شدگی از این بر به آن سو. دست به دست شدن توسط اخبار که خود یک نوع ورزش صبحگاهی است. کوکتلی که همان سر صبحی می نوشی و حال و هوایی می دهد تا شب. در نتیجه می شود گفت بالاخره پس از سال ها و در میان سالگی ورزش صبحگاهی دارد بدل می شود به نوعی عادت، عادتی که تازه پژوهش گران رادیو پیام هم مرتب بر ضرورتش تأکید می کنند: مفید برای قلب، برای دل، برای دماغ و به خصوص برای پرهیز از پوکی استخوان. در کنار اخباری مثل «قذافی کشته شد، صادرات بالا رفت، اختلاس پیگری می شود، تیم پرسپولیس زد، در یخچال مواد داغ نگذارید، مصرف بهینه برق و ...» ناگهان و بی مقدمه این اخبار سلامتی و نتایج تحقیقات پژوهش گران است که با تو در میان گذاشته می شود: «پژوهش گران معتقدند» یا اینکه «پژوهشگران می گویند». گوش کردن به این آخرین دستاوردهای پژوهشی هم یکی دیگر از عادت های صبحگاهی من است. اگرچه غالبا ذکر نمی شود کدام پژوهش گران یا پژوهش گران کدام خطه و مهمتر از همه نتایج این پژوهش ها در بسیاری اوقات با هم ضد و نقیض است و اصلا ذکر یکسری بدیهیات می تواند باشد از جنس «کرامات شیخ ما» اما در ادامه همان سنت نیکوی آیروبیکی، بالاخره جایی جوری موجب سلامت می شود. در بسیاری اوقات گوش کردن و اجرای این پیام های صبحگاهی است که «روز» را از «مرگی» در می آورد. نه خیلی پیش پاافتاده، نه خیلی منتخب و منحصر به فرد. و این همه بی عذاب وجدان. طبق این پژوهش دیگر لازم نیست همواره و در هر ساعت «عقل و دل و نگاه» متمرکز بر این یا آن حوزه باشد: سیاست یا اقتصاد یا ورزش. نه بر اندوه متمرکز می شوی نه دل خوش می کنی به شادی. نه سوگواری ات طولانی و نه سرخوشی ات ادامه دار. به همه چیز مدت المعلوم اختصاص داده می شود. گناه هم به گردن پژوهشگران. نه خیلی از کشته شدن قذافی ذوق می کنی، نه خیلی از ماندگاری اسد غصه می خوری. چنین نبوده و چنین نیز نخواهد ماند. درست است که پزوهش گران نمی گویند انسان باید چند بعدی باشد (این گونه توصیه ها به پژوهشگران مربوط نیست) اما نتیجه اش همان است؛ دادن ابعاد و اضلاع به یک دستی روز و روزها. سرک کشیدن به همه جا و همه حوزه ها. برقرار کردن نسبت با همه نوع زمان: زمان پیش پاافتاده روزمره (از جمعه بازار تا هایپر استار و خرید سر میدان) زمان سریع سیاست (بالا و پایین کردن سایت های خبری و کانال به کانال کردن شبکه ها و تورق روزنامه ها) زمان کُند فرهنگ (خواندن پژوهش ها و انجام پژوهش) و بی زمانی هنر (سر زدن به گالری نقاشی و سالن سینما و دیدن تئاتر) قرار گرفتن در موقعیت های متناقض در آن واحد و در یک روز شاید: عروسی و عزا. تا اطلاع ثانوی برای پرهیز از ملال، به جز خوردن کنجد، همین حالی به حالی شدن، جابه جایی مدام و بی وقفه پادزهر خوبی است. در برابر این «به من چه» ی منتشر موذی، یک «همه چیز به من مربوط است» غلوآمیز لازم است. حتی اگر در حد سر خط باشد یا در سطح خبر. ساندویچی باشد و بی اولویت بندی، شبیه پرسه زنی باشد و غیر حرفه ای. مفید که هست. مختل نمی شوی. بماند که دیدن هر چیزی با نوعی قصد و غرض خودش یک نوع مرض می تواند تلقی شود. کاش می شد لحظاتی را پیدا کرد که بی هیچ قصد و غرضی، کاملا غیر مفید و معطوف به یک هیچی معلق زمان را گذراند. احتمالا برای چنین تجربه ای باید یا خیلی جوان باشی یا خیلی کهن سال. در میان سالگی و با میان سالگی و اضطرار کمبود وقت، تقریبا ناممکن است.
...
مهرنامه، شماره 16، آبان 1390
- شنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۰، ۰۳:۲۰ ق.ظ