دامون

وب شخصی

دامون

وب شخصی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوای اسرارآمیز» ثبت شده است

نگاه گذرا و درونی من به سه نمایش از پانزدهمین جشنواره تئاتر دانشگاهی

 

بخش نخست:

تبعید-خشم سرخ(Displace, Red Rage)

کار بخش بین المللی جشنواره از کشور ایتالیا، گروه موتا، به کارگردانی کلودیا سوراسه که با اجرای دو نمایش «لو» و«a+b»3  در جشنواره بیست و نهم تئاتر فجر جایزه اول کارگردانی بخش بین الملل جشنواره فجر را به دست آوردند.

نمایش تبعید، خشم سرخ با چهار بازیگر (زن) است با صحنه بسیار ساده که طرح مناسبی بود برای یک تئاتر فرمی و به نوعی پرفورمنس، کفپوشی مربع شکل با بیست و پنج خانه محل بازی این چهار بازیگر بود. با کنار گذاشتن دیدگاه‌های متفاوت مانند مکتب پراگ این نمایش را به نظاره نشستم و حال می‌گویم. یکی از کارهای فرمی-اجرایی خوبی بود که دیده‌ام. در ابتدا بخش حرکتی و فرمی؛ نمایشی اجرایی که تلقی اکسپرسیونیستی از آن می شود، روایت احساسات و درونیات هنرمند(انسان) در قالب نمایش، شروع کار چهار بازیگر در امتداد یک خط عمودی از دید تماشاگر به آرامی حرکت می کنند که برداشت یکی بودن و تجمع گرایی و نبود فردگرایی می توان از آن کرد. در طول نمایش اشعاری -در پنج بخش- خوانده می‌شد، و زمانی شعر نخست تمام می‌شود و موسیقی آغاز، نور سفید مرزهای خانه ها را روشن می کند و چهار بازیگر با سرعتِ آهنگ-از آرام به تند- شروع به حرکت‌های مجزا بر روی خطوط می‌نمایند، هرچه در ابتدای کار هماهنگی در حرکت وجود دارد با شدت گرفتن موسیقی کمتر می شود و از هم گسیختگی و بداهه شدت می‌گیرد، به خوبی می‌توان درک کرد که از اینجای کار تاکید بیشتر بر روی آمادگی بدنی بازیگران بوده و نه تمرین، چون حرکت بر روی خطوط از قاعده خاصی تبعیت نمی‌کرد تا بگوییم برای هر ثانیه برنامه ریخته شده و این خود به قوت کار برای نشان دادن و رسیدن به هدف کمک نمود، هدف کارِ اکسپرسیونیستی مانند این کار در به نمایش گذاشتن انسان مدرن و آشفتگی وی است و تجلی احساساتش، پس اگر حرکت تصاعدی بازیگران از خطی پیروی می کرد خود تناقض بود، به سه بخش آخر نمایش که می رسیم همراه با اشعار که حاکی از ویرانی، رنج و خشم است، نورپردازی کار قدرت خود را نشان می‌دهد و نور قرمز جای سفید را می‌گیرد و با هنرمندی کادری از سایه بازیگران در پس سرشان می سازد که به خوبی شهر و قلمروی نابود شده را متجلی می‌کند. اوج کار، زمانی‌ست که خشم به سرحد خود می‌رسد و شلاق بر نورهای سفید توسط چهار بازیگر زده می‌شود.

در کل در کنار آمادگی بدنی، یکسان و خشک بودن هر چهار بازیگر برای جلوگیری از تمایز قائل شدن میان آنها از سوی تماشاگر، موسیقی و نورپردازی خوب، باید تا حدی طولانی بودن زمان میان بخش اول تا سوم را جزو نکات نامناسب نمایش برشمرد.

متن؛ که به نظر ترجمه‌ی خوبی از آن به فارسی شده است1، با عمل بازیگران همخوانی خوبی داشت. بخش اول که نوعی معرفی است از ماوقع :"شاید برای من بهتر بود/ که با مردگان می‌مردم/ و هیچ وقت تاریکی امروز را نمی‌دیدم" این شروع باز همان روایت کارهای پیشین گروه موتا را می‌خواهد برساند، جنگ، سردرگمی و ناامیدی، و مرگ را چاره‌ای دانستن برای رهایی از این زندان. "شاید بهتر بود/ همین لحظه/ مرده باشم/ مثل اینکه/ هرگز متولد نشده باشم". بعد از بخش نخست و آغاز موسیقی و حرکت آرام تا تند بازیگران به بخش کوتاه دوم می رسیم که روایت گذشته است "هزاران نفر آدم اینجا بود، شاید میلیونها...و من آنجا سکونت داشتم". به بخش سوم که می‌رسیم متن نشان از شروع خشم و –شاید- حرکات هیستریک می‌دهد که از راه خواهد آمد "در قلمرو سرزمین‌هایم ویرانی خواهم اورد ... خاطره این شهر را پاک خواهم کرد ...که فقط من مانده‌ام/تنها/فقط من/ تحت تاثیر تصاویر گذشته‌ام/ و بزرگی این کهکشان/ من آهنگ موزون جهانم". دو بخش آخر نوعی مکمل هم و وابستگی بیشتری دارند، شعرهای خشونت‌اند و شلاق "خانه‌ام را دیگر نمی بینم/نام این سرزمین هم پاک خواهد شد/ به هرحال همه چیز به طریقی به پایان خواهد رسید" و در بخش پنجم؛ "زخم‌هایم را دفن خواهم کرد، همچون شکوفه ها ...وجودم را، عضلاتم را، و نفسم را/ از این زمین جدا خواهم کرد".

نوع متن و زمانبندی آن و واگویی هر بخش برطبق اجراها، مورد گنگ و حل نشده‌ی خاصی را برای تماشاگر بعد از اتمام کار نمی‌گذارد. هرچند بعضی دوستان بنا بر دلایلی راضی از دیدن نمایش نبودند اما باید به نمایش براساس ویژگی‌های خودش نگریست که به نظر من به نسبت بعضی کارهای فرمی و اجرایی بی‌معنی داخل دلنشین تر و بامفهوم تر بود.

 

......................................

1)مترجم:زهره اخکان، مازیار رفعتی، نیوشا عاشورزاده، مسعود زنوزی راد



تصاویری از اجراهای مختلف(ادامه مطلب):