این ضرورتِ مجازات بدون
تعذیب نخست همچون فریادی از ته دل یا فریادِ سرشتی به خشم آمده بیان شد: به هنگام
تنبیهِ خبیث ترین قاتل ها دست کم یک چیز را باید محترم شمرد: «انسان بودن» او را.
در سده ی نوزدهم، زمانی فرا رسید که این «انسانِ» کشف شده در مجرم به آماج دخالت
کیفری بدل شد، یعنی ابژه ای که دخالت کیفری ادعای اصلاح و تغییر آن را داشت، و
عرصه ای برای مجموعه ی کاملی از علوم و روش های غریب _ ]روش های[
«ندامتگاهی» و «جرم شناسی». اما در این دوره از عصر روشنگری، عَلَم شدن انسان در برابر
بربریت تعذیب به هیچ رو به منزله ی موضوعِ دانشی تحصلی ]پوزتیو[
نبود، بلکه به منزله ی محدودیت حقوقی بود، ]به دیگر سخن[
مرز قانونی ِ قدرت تنبیه. نه مرزی برای اصلاح انسان باید بدان دست یافت، بلکه مرزی
که برای احترام گذاردن به او باید دست نخورده باقی گذاشت. ]
Noli me tanger به من دست نزن] .[و این نشان دهنده ی
پایان انتقام شاه بود[.
همچنین، «انسان» ی که اصلاح گرایان در برابر استبداد قاپوقی به آن اعتبار بخشیدند،
یک انسان-سنجه بود، آن هم نه سنجه ی چیزها بلکه سنجه ی قدرت.
میشل فوکو، مراقبت و
تنبیه، ترجمه: نیکو سرخوش، افشین جهاندیده، نشر نی، 1388، ص 94-95
.....................................................................
پ.ن: ممنون از این زوج
برای ترجمه هایشان.
آ