- ۲۵ مرداد ۹۱ ، ۲۲:۰۰
بیدار شدن، زیستن
چگونه میتوان بی درد بیدار شد؟
بدون ترس باز شروع کرد؟
خواب من را میبرد
به قلمرویی که زندگی وجود ندارد
و ساکن می مانم بدون احساس.
چگونه تکرار کنم، روزی پس از روزی دیگر را
داستانی بی پایان.
چطور تاب آورم تصاویر ناگوار امروز و فردا را؟
چگونه محافظت کنم از خود در برابر زخم هایی
که واقعه را در من زنده نگاه می دارند؟
هر کاری شبه زمینی
جنون بنفش است.
و بیشتر ازهمه
زخمهایی که هر ساعت بر خود وارد میکنم،
شکنجه گرِ بیگناهی که دیگر نیستم؟
هیچ چیز جواب نمی دهد، زندگی بیرحم گشته.
کارلوس دروموند د آندراده
ترجمه: بهنام رضایی زاده
عکس:
The Machinist
Directed by Brad Anderson
زمین زیر پایم زیاد لرزیده. از هر نوعش. فرزند کویر که باشی همیشه و همه میلرزانند تو را.
باز هم زمین تلخی زندگی را توی صورتمان کوبید. یاد زلزله بم افتادم، با اینکه نزدیک چندصد کیلومتر با آن فاصله داشتیم، چنان کل استان لرزید که ترسناکترین اتفاق زندگی ام تا به امروز بوده.
ترسی که زلزله دارد مرگ ندارد، باور کنید.
درد همچون نامش یک تسلسل است و تمام نشدنی.
بعد.ن: به یاد 180 احساس
به نظرم نه خیر است و نه شر
فکر میکنم آنها گهگاه ما را تماشا میکنند،
از جلو، از عقب، از کنارهها.
آن چشمان کینهتوز مرغان
مهیبتر از آبهای متعفن غارها،
بدکار چون چشمان مادری مرده بر چوبهی دار،
لزج چون ژلاتینی که لاشخورها بلعیدهاند.
فکر میکنم باید بمیرم
با دستانی مدفون در گلآبهی جادهها
فکر میکنم اگر پسری از من زاده شود
تا ابد نظارهگر هیولاهایی خواهد ماند که شامگاهان باهم آمیزش میکنند.
لوئیس بونوئل/ بونوئلیها/ ترجمه شیوا مقانلو/ نشر چشمه
عکس:
Belle de Jour
Directed by Luis Buñuel